| | | | | | |
|
از آنم شکوه است از طول ایام پریشانی |
|
که پایم کوته است از درگه نواب سلطانی |
|
|
به تنگ آوردهام خاصان دیوان معلی را |
|
من دیوانه از عرض حکایتهای طولانی |
|
|
به این امید کان افسانهها چون بشنود سلطان |
|
کند از چارهسازی در اهتزازم از خوش الحانی |
|
|
در آفاق ارچه ممتازم ولی میخواهم از خلقم |
|
به عنوان غلامی بیش ازین ممتاز گردانی |
|
|
مرا حالا عوامالناس از خاصان درگاهت |
|
نمیدانند برنهج سلف زان سان که میدانی |
|
|
سگ کوی توام اما به این کز درگهت دورم |
|
مرا کم قدر میدانند و بیصاحب ز نادانی |
|
|
گهی اطلاق اخراجات بر من میکند عامل |
|
برای خویش و نامش میکند اطلاق دیوانی |
|
|
گهی میخواهد از من پیشکش بهر تو دریادل |
|
که دست درفشانت عار دارد از زرافشانی |
|
|
مرا آب و زمینی هست در کاشان که مال آن |
|
ز بسیاری برونست از قیاس و فهم انسانی |
|
|
زمینم روی گردآلود کز خاک درت دورست |
|
دو چشمم آبیار آن زمین از اشگ رمانی |
|
|
بلی آب و زمین این چنین را مال میباشد |
|
ولی برعکس یعنی بخشش و انعام سلطانی |
|
|
تو سلطان زبان دانی و د رمدح و ثنای تو |
|
هزاران بلبل شیرین تکلم در غزل خوانی |
|
|
چرا سرخیل آن خوش لهجهها را در گلستانت |
|
بود احوال یکسان با کلاغان دهستانی |
|
|
نشاط انگیز تا باشد بساط بزم جمعیت |
|
تو باشی در نشاط و کامرانی و طرب رانی |
|
|
به بازار سخن تا محتشم گوهر گران سازد |
|
به او دارد خدا لطف ولی سلطانی ارزانی |
|