| | | | | | |
|
ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب |
|
حیران آفتاب رخت چشم آفتاب |
|
|
شیدایی خرامش قد تو سرو باغ |
|
سودایی سلاسل موی تو مشگناب |
|
|
خورشید در مقدمهی شب کند طلوع |
|
بعد از غروب اگر ز جمال افکنی نقاب |
|
|
ماه نو از نهایت تعظیم گشته است |
|
بر آسمان نگون که ببوسد تو را رکاب |
|
|
رضوان اگر شود به سکان تو مختلط |
|
از اختلاط حور بهشتی کشد عذاب |
|
|
از بهر گردن سگ زرین قلادهات |
|
حور آورد ز گیسوی خود عنبرین طناب |
|
|
از ترک چشمت آرزوی کاینات را |
|
در هر نگه هزار سوالی است بیجواب |
|
|
بیدار از انفعال نگردند تا ابد |
|
حور وپری جمال تو بیند اگر به خواب |
|
|
در بزم از فرشته عجب نبود ار خورد |
|
از دست ساقیان ملک پیکرت شراب |
|
|
در رزم از هزار چه رستم عجب بود |
|
کارند در مقابل یک حملهی تو تاب |
|
|
تیغت اگر رسد به زمین سازدش دو نیم |
|
دارد نشان ضربت شمشیر بوتراب |
|
|
از جوف هر حباب جهانی شود پدید |
|
چون نقش پادشاهیت دوران زند بر آب |
|
|
یزدان که شاه حمزه غازیت نام کرد |
|
از زور حمزه در ازلت ساخت بهرهیاب |
|
|
صد بحر را اگر به یکی شعله سر دهند |
|
با حفظ کامل تو نیفتد ز التهاب |
|
|
خود را ز چرخ در ظلمات افکند ز هم |
|
بر آفتاب اگر نظر اندازی از عتاب |
|
|
ترسیده چشم ظلم چنان از عتاب تو |
|
که آرامگاه صعوه شود دیدهی عقاب |
|
|
خواهی که پای بندی اگر جبرئیل را |
|
دست فرشتگان شود از حکم رشتهی تاب |
|
|
اجزاش التزام معبت کنند اگر |
|
سیماب را ز تفرقه فرمایی اجتناب |
|
|
چون قوت تو دست ضعیفان کند قوی |
|
سیمرغ را فرو کشد از آسمان به آب |
|
|
گر عنکبوت را به مثل تقویت کنی |
|
در لعب کوه را کند آویزهی لعاب |
|
|
بر آستانت آن که کند بیریا سجود |
|
تعظیم ذوالمنن کندش آسمان حباب |
|
|
در خجلت است از دل بخشندهات محیط |
|
در شرمساری از کف پاشندهات سحاب |
|
|
در دست خازنان تو ماند زر و گهر |
|
غربال را اگر به توان ساخت ظرف آب |
|
|
ای شاه و شاه زادهی دوران من حزین |
|
کز شمع نطقم انجمن افروز شیخ و شاب |
|
|
با آن که خسروان اقالیم نظم را |
|
هم صاحبالرسم و هم مالکالرقاب |
|
|
با آن که در مزارع نظم از کلام من |
|
هر دانه گشته است ز صد خرمن از سحاب |
|
|
با آن که در ممالک هند و بلاد روم |
|
نظم من است خال رخ لل خوشاب |
|
|
این جا که نسبتش به فغانست این و آن |
|
بی وجه و ناروا و بعید است و ناصواب |
|
|
یک مصرعم به جایزه هرگز نمیرسد |
|
زان رو که خرمنم به جوی نیست در حساب |
|
|
دیوان ثانی غزل من که حال هست |
|
زیب کتابخانه نواب کامیاب |
|
|
آرند اگر به مجلس عالی و یک غزل |
|
خوانند حاضران سخن سنج از آن کتاب |
|
|
ظاهر شود که لاف گزافی نبوده است |
|
این حرف شاعرانهی که شد گفتهی بیحجاب |
|
|
حال از برای شاهد آن دعوی این عزل |
|
شد ضم به این قصیده زبر وجه انتخاب |
|
|
ای زیر مشق سر خط حسن تو آفتاب |
|
در مشق مد کشیدن زلف تو مشگناب |
|
|
بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن |
|
نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب |
|
|
عکست که جای کرده در آب ای محیط حسن |
|
میبیندت مگر که چنین دارد اضطراب |
|
|
در عالمی که رتبهی حسن از یگانگی است |
|
نه آینه است عکسپذیر از رخت نه آب |
|
|
هیهات ما و عزم وصال محال تو |
|
کان کار و هم فعل خیالست و شغل و خواب |
|
|
از من نهفته مانده به بزم از حجاب حسن |
|
روئی که آن نهفته نمیگردد از نقاب |
|
|
بیتی شنو ز محتشم ای بت که بهتر است |
|
یک بیت عاشقانه ز بیتی پر از کتاب |
|
|
تا در خراب کردن عالم کنند سعی |
|
شور و فتور و فتنه و آشوب و انقلاب |
|
|
ملکت نگردد از مدد حفظ ایزدی |
|
از صدهزار حادثه این چنین خراب |
|