| | | | | | |
|
مژدهی عالم را که دهر از امر ربالعالمین |
|
بهر شاه نوجوان رخش خلافت کرد زین |
|
|
خاتم شاهنشهی را بهر آن گیتی پناه |
|
کنده حکاک قضا الملک منی بر نگین |
|
|
امر عالی را به امر عالی او عنقریب |
|
در فرامین گشته فرمان همایون جانشین |
|
|
کوس شادی داده صد نوبت به نام او صدا |
|
بر کجا بر پیشگاه غرفهی چرخ برین |
|
|
بر زمین بهرجلوس آن جلیس تخت و بخت |
|
سوده هر جانب سریر خسروی صد ره جبین |
|
|
خطبها بهر لباس تازه افکنده ببر |
|
همچو بسمالله بیرون کرده دست از آستین |
|
|
سکهها بهر ملاقات زر نو سینه چاک |
|
تا زند از عشق خود را بر درمهای ثمین |
|
|
بر زر خورشید هم نامش توان دیدن اگر |
|
دیدن اندر وی تواند چشم عقل دوربین |
|
|
وه چه نامست این که میبارد ازو فتح و ظفر |
|
صاحب نام آن که مینازد به او دنیا و دین |
|
|
باعث تعمیر عالم پاسبان بحر و بر |
|
مایهی تخمیر آدم قهرمان ماء و طین |
|
|
شاه سلطان حمزه خاقان قضا فرمان که هست |
|
کمترین طغراکش احکام او طغرل تکین |
|
|
آن که در آغاز عمر از غیرت دین هیچجا |
|
نیستش آرامگاهی در جهان جز صدر زین |
|
|
وانکه بار منتش خم کرده پشت آسمان |
|
بس که میپردازد از اعدای دین روی زمین |
|
|
غیر او فردی که دید از پادشاهان کو بود |
|
روز و شب بهر جهاد از صدر زین مسند گزین |
|
|
اوست در خفتان دیگر یا برون آورده سر |
|
حمزهی صاحبقران از جیب آن نصرت قرین |
|
|
ابر اگر بردارد از دریای استیلاش آب |
|
شیر برفین برکند گوش از سر شیر عرین |
|
|
نیست چندان خاک کز ماتم کند خصمش به سر |
|
خاک میدان را به خون از بس که میسازد عجین |
|
|
جان فدای او که در هر ضربت تارک شکافت |
|
آفرین بر دست و تیغش میکند جانآفرین |
|
|
آفتاب از بیم سر بر نارد از جیب افق |
|
صبح اگر گیرد به دست آن شاه صفدر تیغ کین |
|
|
آسیاهایی به خون آورده در گردش که حق |
|
در جهادش داده میراث از امیرالممنین |
|
|
روم از شور ظهورش چون بود جایی که هست |
|
او در آذربایجان غوغاش در اقلیم چین |
|
|
پیکر آرای عدو گردد مشبک کار دهر |
|
در سپاه او کمانداران چه خیزند از کمین |
|
|
بر قد دارئیش دوران لباس کوتهست |
|
تار و پودش گرچه از خیط شهور است و سنین |
|
|
کرد پیش از عهد شاهی آن چه صد خسرو نکرد |
|
ملک را میباید الحق مالکالملکی چنین |
|
|
شاهد حقیتش هم بس به قانون جمل |
|
این که سلطان حمزه یکسانست با حق مبین |
|
|
حق مبین گشته از نقش حروف اسم او |
|
تا زوال دشمنان باطلش گردد یقین |
|
|
قلعهی تبریز تا بستاند از رومی به جنگ |
|
گفتم از بهر تفال یکه مصراعی متین |
|
|
کز قفای فتح از آن گردد دو تاریخ آشکار |
|
دال بر اقبال آن جنگآور قسور کمین |
|
|
چون ستاند قلعه و تاریخها پر شد به کو |
|
قلعه از رومی ستاندی شاه جم قدرآفرین |
|
|
با دعای اهل کاشان این دعاگو محتشم |
|
آسمانها را کند پر ز اولین تا هفتمین |
|
|
بهر آن دارای هفت اقلیم باردار حافظی |
|
کاسمان نامش کند جوشن زمین حصن حصین |
|
|
داعیان را نیز فیض از مبداء فیاض باد |
|
شهریاری هم که هست ارباب دعوت را معین |
|