| | | | | | |
|
ناگهان بر گرد بخت ملک سر از مهد خواب |
|
چشم تا میزد جهان بر هم برآمد آفتاب |
|
|
آفتاب مشرق دولت که باشد نوربخش |
|
شرق و غرب و بحر و بر را گر فرو گیرد سحاب |
|
|
آفتاب مطلع رفعت که خواهد قرص مهر |
|
بهر خود شکل هلالی تا شود او را رکاب |
|
|
والی یم دل ولی سلطان که در دوران او |
|
دفتر احسان حاتم را سراسر برد آب |
|
|
داور دارا حشم دریا کف صاحب کرم |
|
سرور بیضا علم گردنکش گردون جناب |
|
|
بر سمند سخت سم گردافکنان لشگرش |
|
لرزه در گورافکنان رستم و افراسیاب |
|
|
میشود سیماب وش پنهان ز بیم ار میجهد |
|
از کمان چرخ بیفرمان او تیر شهاب |
|
|
بر زبردستان کند گر زیر دستان را دلیر |
|
از عقاب و صعوه خیزد بانک و زنهار از عقاب |
|
|
باد پروازش کند گوی زمین را بیسکون |
|
گر نویسد بر پر خود آیت عونش ذباب |
|
|
عنکبوتی را کند گر تقویت بالا کشد |
|
چون شترکش گاو ماهی را به زنجیر لعاب |
|
|
ناظران را نسخهی ایام میشد ذات او |
|
نسخهیهای آفرینش یافت صد بار انتخاب |
|
|
پر شود در روز روشن عالم از خفاش ظلم |
|
آفتاب عدلش ار یکدم بماند در نقاب |
|
|
امتیاز بزم سلطانیش این بس کاندران |
|
خون بدخواهش شرابست و دل خصمش کباب |
|
|
گنج تمکینش که پا افشرده بر جا همچو کوه |
|
باشد اندر خانه خود گر شود عالم خراب |
|
|
اتفاق افتد ملک را صحبت مرغا بیان |
|
آتش قهرش گر آید بر زمین در التهاب |
|
|
ای ز رفعت سروران دهر را صاحب رئوس |
|
وی ز شوکت گردنان ملک را مالک رقاب |
|
|
یک سر مو کم شمردن یک جهان بیدانشی است |
|
کامکاری چون تو را از خسروان کامیاب |
|
|
کاسههای هفت دریا از کف در پاش تو |
|
خالیند و سرنگون و باد در کف چون حباب |
|
|
انتقامت پای پیچیده است در دامان صبر |
|
بخششت سر کرده بیرون از گریبان شتاب |
|
|
خاطر خصم تو را تسکین توان دادن ز خوف |
|
گر توان بردن برون از طبع سیماب اضطراب |
|
|
از ثبات خیمهگاه دشمن آرا که نه ای |
|
روی دریا نیست پر از خیمههای بیطناب |
|
|
تا عنان برتافتی زین بلده سرگردان شدند |
|
چون سگ گم کرده صاحب صد گروه از شیخ شاب |
|
|
منت ایزد را که آب رفته باز آمد به جو |
|
و آمد از هر گلبنی بیرون به جای گل گلاب |
|
|
کارهای خام یعنی پخته گردیدند و صبر |
|
غوره را انگور کرد انگور را میهای ناب |
|
|
وان دعاها را که بد پای اجابت در وحل |
|
یافت چون فرصت محل گشتند یک یک مستجاب |
|
|
ای تو را هر راست پیمانی به ملکی در گرو |
|
وی ترا هر لطف پنهانی به جایی در حساب |
|
|
رخت عالم گشته بیش از حدتر از باران ظلم |
|
آفتاب عالمی زین بیش به سر عالم به تاب |
|
|
تا سمر گردی به اعجاز مسیحایی بریز |
|
شربت لطفی به کام زهر نوشان عتاب |
|
|
محتشم در پاس این دولت که بادا لمیزل |
|
دعوتی کز حق گذاری کرده بیریب ارتکاب |
|
|
از کسی جز وی نمیآید که شب بیداریش |
|
آشنایی برده بیرون از مزاج چشم و خواب |
|
|
تا شهان را ملک گردد منقلب دل مضطرب |
|
ای ز شاهان کم نه کشور داریت در هیچ باب |
|
|
تا محل کر و فر صور بادا مطمن |
|
خاطرت از اضطراب کشوری از انقلاب |
|