| | | | | | |
|
پادشاهی و جوانی سد راه او نشد |
|
کرد چون ادهم ز ملک عالم فانی کنار |
|
|
در خور اقبال روزافزون خود جایی نیافت |
|
بال برهم زد برون رفت از جهان بی مدار |
|
|
در محرم کرد عزم قندهار و در صفر |
|
کرد در کاشان سفر از عالم آن کوه وقار |
|
|
رفت سال «غبن» از عالم، زهی غبن تمام |
|
سوخت عالم را به داغ غبن آن عالم مدار |
|
|
چارده سال هلالی مذهب اثناعشر |
|
بود از شمشیر گردون صولت او پایدار |
|
|
بهره از عمر گرامی یافت یک قرن تمام |
|
اول قرن دوم رفت از جهان بی مدار |
|
|
همچو ذوالقرنین عالمگیر میشد دولتش |
|
مهلت قرن دوم مییافت گر از روزگار |
|
|
«ظل حق» چون بود سال شاهیش، سال رحیل |
|
گشت «آه از ظل حق» تاریخ آن عالی تبار |
|
|
دیده خونبار شد هر حلقه زنجیر عدل |
|
کاین چنین نوشیروانی کرد از عالم گذار |
|
|
چهره او بود باغ دلگشای عالمی |
|
دیدنش میبرد از آیینه بینش غبار |
|
|
بود بر فرق سلیمان سایه بال پری |
|
بر سر تاج زر او جیغههای زرنگار |
|
|
گفتگویش وحشیان را بند بر پا مینهاد |
|
طایران قدس را میکرد خلق او شکار |
|
|
صبح نوروز جهان بود از رخ چون آفتاب |
|
مایه عیش جهانی بود چون فصل بهار |
|
|
در بهشت خلق او منع تماشایی نبود |
|
جنت بی پاسبانی بود در هنگام بار |
|
|
بود با خلق جهان چون صبح صادق خندهرو |
|
چین نمیگردید هرگز از جبینش آشکار |
|
|
غنچه سربسته پیشش نامه واکرده بود |
|
در دل خارا خبر میداد از عقد شرار |
|
|
ماه عید فتح و نصرت بود از شمشیر کج |
|
محور چرخ ظفر بود از سنان آبدار |
|
|
ذره تا خورشید را در پایه خود میشناخت |
|
بود در مردم شناسی بی نظیر روزگار |
|
|
پیش چشم خرده بین او رموز کاینات |
|
در دل شب همچو انجم بود یکسر آشکار |
|
|
هیچ رازی بر ضمیر روشنش پنهان نبود |
|
ابجد او بود خط سرنوشت روزگار |
|
|
باطنش درویش و ظاهر پادشاه وقت بود |
|
داشت پنهان خرقه در زیر لباس زرنگار |
|
|
آب میشد از گناه دیگران آزرم او |
|
آیتی از رحمت حق بود و عفو کردگار |
|
|
حفظ ناموس جهان را هیچکس چون او نکرد |
|
با کمال اقتدار از خسروان نامدار |
|
|
بینیاز از شهرت (و) مستغنی از تدبیر بود |
|
داشت دایم لوح تعلیم از دل خود در کنار |
|
|
تاج فرق پادشاهان بود از راه نسب |
|
در حسب ممتاز بود از خسروان روزگار |
|
|
با همه فرماندهی فرمان پذیر شرع بود |
|
سرنمی پیچید از فرمان حق در هیچ کار |
|
|
آفتابی بود از نور ولایت جبهه اش |
|
بود کار او رواج دین حق لیل و نهار |
|
|
سعی در تسخیر دلها داشت بیش از آب و گل |
|
بود یک دل پیش او بهتر ز صد شهر و دیار |
|
|
چون جواب تلخ، بی منت به سایل بحر را |
|
همتش میداد و میشد جبهه اش گوهرنثار |
|
|
بزم را خورشید تابان، رزم را مریخ بود |
|
وقت پیمان بود چون سد سکندر استوار |
|
|
بر رعیت مهربان بود و به دشمن قهرمان |
|
در مقام خویش قهر و لطف را میبرد کار |
|
|
لطف عالمگیر او چون رحمت حق عام بود |
|
داشت یک نسبت به خار و گل چو ابر نوبهار |
|
|
نقره انجم روان میشد ز جوی کهکشان |
|
چرخ را میداد اگر سرپنجه قهرش فشار |
|
|
جوهر تیغ شجاعت بود از چین جبین |
|
ذوالفقاری بود عالمسوز روز کارزار |
|
|
در زمان او که بود اضداد با هم متفق |
|
چشم شیران بود شمع بزم آهوی تتار |
|
|
خار از بیم سیاست در زمان عدل او |
|
دامن گل را به مژگان پاک میکرد از غبار |
|
|
مسند اقبالش از دست دعای خلق بود |
|
بود چتر دولت او سایه پروردگار |
|
|
هر سر مویش جهانی بود از تدبیر عقل |
|
آه چون گویم، جهانی رفت ازین نیلی حصار |
|
|
ماه مصری بود هر خلقش ز اخلاق جمیل |
|
کاروانی پر ز یوسف رفت بیرون زین دیار |
|
|
بی سخن در هیچ عصر و هیچ دورانی نداشت |
|
شاه بیتی این چنین مجموعه لیل و نهار |
|
|
در جوانی داد دولت را به فرزند جوان |
|
تا به کام دل شود از عمر و دولت کامکار |
|
|
کرد پاک از خصم، بیرون و درون ملک را |
|
شمهای نگذاشت باقی از رسوم گیرودار |
|
|
کرد کوته از خراسان پای ازبک را به تیغ |
|
صلح کرد از یک جهت با رومیان نابکار |
|
|
کرد از تدبیر محکم رخنههای ملک را |
|
بعد ازان فرمود رحلت از جهان بی مدار |
|
|
داد دولت را به فرزند جوان عباس شاه |
|
تا بماند نام او در هر دو عالم پایدار |
|
|
یارب این شاه جوان بخت بلنداقبال را |
|
تا دم صبح قیامت در جهان پاینده دار |
|
|
آه کز سنگین دلیهای سپهر بی مدار |
|
روشنی بخش جهان را روز عشرت گشت تار |
|
|
در بهار نوجوانی کرد عالم را وداع |
|
آسمان تختی که تاجش بود م ه ر زرنگار |
|
|
آن که چون طوبی جهانی بود زیر سایه اش |
|
ناگهان از تندباد مرگ شد بی برگ و بار |
|
|
از قضای آسمانی بر زمین پهلو نهاد |
|
آن که میکرد از زمین بوسش جهانی افتخار |
|
|
آن که چون شبنم به روی بستر گل تکیه داشت |
|
کرد از خاک سیه بالین و بستر اختیار |
|
|
آن که رویش بود عالم را بهار ارغوان |
|
شد ز بیماری چو شاخ زعفران زرد و نزار |
|
|
آن که آب دست او میداد جان بیمار را |
|
کرد در یک آب خوردن جان شیرین را نثار |
|
|
آنقدر فرصت که حرفی آید از دل بر زبان |
|
رفت از عالم برون آن شهریار نامدار |
|
|
آن که از قربانیانش بود آهوی حرم |
|
پنجه شاهین مرگ سنگدل کردش شکار |
|
|
کرد آخر از جهان با مرکب چوبین سفر |
|
آن که میشد لشکر عالم بر اسب او سوار |
|
|
دفتر عمرش مجزا شد ز دست انداز مرگ |
|
آن که میشد از خط او دیدهها عنبرنگار |
|
|
رفت در ابر کفن چون ماه و سر بیرون نکرد |
|
برق جولانی که در یک جا نمی بودش قرار |
|
|
زیر زلف شام پنهان گشت همچون آفتاب |
|
صبح سیمایی که بود آفاق ازو آیینه زار |
|
|
داغ جانسوز شهید کربلا را تازه کرد |
|
مرگ این شاه حسینی نسبت حیدر تبار |
|
|
ورد عالم غیر افسوس و دریغ و آه نیست |
|
تا سفر کرد آن جهان جان سوی دارالقرار |
|
|
لوح خاک از جوی خود چون صفحه تقویم شد |
|
بس که شد چشم خلایق زین مصیبت اشکبار |
|
|
خون به جای آب میآمد برون از چشمه ها |
|
این مصیبت سایه میافکند اگر بر کوهسار |
|
|
رفت تا آن شاخ گل در نوبهار از بوستان |
|
دست افسوس آورد گلشن به جای برگ، بار |
|
|
چون نگردد تلخ بر اولاد آدم زندگی؟ |
|
شهریاری چون صفی الله گذشت از روزگار |
|
|
سازگار او نشد آب و هوای این جهان |
|
داشت دایم گوشه بیماریی چون چشم یار |
|
|
چون سرشک عاشقان در هیچ جا لنگر نکرد |
|
بود دررفتن چو آه از جان عاشق بی قرار |
|
|
چون تقدس بود غالب بر مزاج اشرفش |
|
داشت دایم خاطرش از عالم خاکی غبار |
|