نادره ایام حکیم عمر خیام/خیام و مأخذهای عربی
خیام و مأخذهای عربی
۱
جارالله ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری که بسال ۴۶۷ در قریهٔ (زمخشر) خوارزم بدنیا آمده و بسال ۵۳۸ در گرگان درگذشته، در کتاب (الزّاجر للّصغار عن معارضة الکبار) مینویسد: «ولعهدی بحکیم الدّنیا و فیلسوفها الّشیخ الأمام الخیامی قد نظمنی و ایّاه المجلس الفریدی فسألنی عن عین (المطبّق) و (المصمّم) فیوصف الّسیف فقلت انّها مکسورة وفسّرت (المطبّق) بانّه الذّی یصیب طبق المفصل و (المصمّم) بالذّی یصیب صمیمه و قلت منه قول الخاصّة «صممّت عزیمة فلان» و « صمّم فلان عزیمةً» من غلط العامّة و آنسته بقوله «یُطبّق فی افعاله و یُصمّم» فقال «انا کنتُ اعرف انّ العین فیها مفتوحة» و تَکلّم فی ذلک بکلام فلّما کان بعد ذلک بایّام قعد یُنْشدُ فیالمجلس الفریدی عینیّة أبی العلاء:–
- «نبیّ من الغربان لیس علی شرع
- یُخبّرنا اَنّ الشعوب الی صدع»
فقـال و اُصدّقهُ فیمرته و قد امترت، فَلَّحنُتُهُ فلجّ و ادّعی انّ المرت الکذب فقلت لعلّه مذکور فیالکتاب الذّی ذکر (المطبّق) و (المصمّم) بفتحالعین فصمت مسقوطاً فییده ثمّ زاد فیتوفیری و قال غَیْرَ مرّة لفرید العصر ما اَنْسِ لاانس سهم الجواب الذّی رُمیت بِهِ عن قوس فلان و کان یجلس الینا و یتسمّع الأوراد الّتی تُدرسُ بین یدیّ و کان یقول لأصحابی «الا اُخبرکم عن بَصیرة و خبرة اَنّ مثل هذالترتیب و التحقیق لا یوجدُ فی جمیع المعمورة الاّ فی هذهالّرقعة خاصّةً فاعلموا».[۱]
یعنی: «و فراموش شدنی نیست برخورد من با حکیم دنیا و فیلسوف آن؛ شیخ امام خیام در حالی که فرا آورده بود من و او را مجلس فریدی[۲] و از من حرکهٔ عین فعل کلمههای (مطبّق) و (مصمّم) را در وصف شمشیر (یعنی وقتی که گفته میشود: «السیف المطبّق» یا «السیف المصمّم» پرسید و من باو گفتم: «عین فعل آن دو کلمه مکسور است» و تفسیر کردم مطبّق را باینکه شمشیریست که باستخوانی میرسد که آنرا (طبق مفصل) مینامند و مصمّم آن شمشیریست که باستخوانی میرسد که قوام عضو با آنست (اگر بخواهیم این دو کلمه را درست ترجمه کنیم باید بگوئیم مطبّق شمشیریست که بند را از بند جدا میکند و مصمّم شمشیریست که قلم استخوان را قط میزند) و گفتم از آن جمله است گفتار خواص که میگویند: (صممّت عزیمة فلان) و اینکه گفته میشود (صمّم فلان عزیمةً) از سخنان غلط عوام است[۳] و آشنا کردم او را بقول عرب که میگوید (یطبّق فی فعاله و یصمّم)[۴] پس او گفت (من چنان میپنداشتم که عین فعل در آنها مفتوح است و در این خصوص حرفهائی هم زد. پس از چند روزی که از این قضیّه گذشت، نشسته بود در مجلس فریدی و قصیده عینیّه ابوالعلا را میخواند که مطلع آن اینست (نبیّ من الغربان ... تا آخر)[۵] سپس گفت «اصدّقه فی مرته وقد امترت»[۶] پس غلطش را بگرفتم. او لج کرد و ادعا نمود که (مرت) بمعنی دروغ گفتن است. گفتمش: «شاید که مرت بمعنی کذب در کتابی نوشته شده که کلمههای (مطبّق) و (مصمّم) را بفتح عین فعل ذکر کرده است.» او خاموش شد در حالی که روی چهار دست و پای خود افکنده شده؛ یعنی کاملا مغلوب گردیده بود. پس از آن بتوفیر من افزود و بارها به فرید عصر گفت که «من هرگز فراموش نکرده و نمیکنم آن تیر پاسخی را که از کمان فلانی هدفش گردیدم» و مینشست نزد ما و گوش میداد بجزوههائی که پیش من تدریس میشد و میگفت بیاران من که « من از روی بصیرت و خبرت بشما میگویم که مثل این ترتیب و تحقیق در سراسر معموره؛ جز در این رقعهٔ بخصوصه پیدا نمیشود. این را شما بدانید».
گرچه زمخشری، خود از اجلّهٔ مفاخر ایران بوده و خدمات درخشانی بعالم علم و ادب نموده؛ ولی نمیتوان پنهان داشت که خوی خود ستائیش غلبه داشته و بدین قصّه چندان شاخ و برگی بسته که بر اصل منظور او در این کتاب که تنبیه خردان و بازداشتن آنان از معارضه با بزرگان بوده سایهٔ تاریکی از خودنمائی انداخته است.
لغت وسیع عرب، میدان پهناوری برای سهو و نسیان است؛ چنانکه در همین مورد بخصوصه در کتاب (قاموس) معروف هم که تألیف شخص متبحّری مانند فیروز آبادی است[۷] اشتباهی رو داده است.
سیّد احمد عاصم[۸] در کتاب (اقیانوس) میگوید: «تصمیم، وقتی گویند که شمشیر باستخوان خورده و آنرا ببرّد و اگر به بند و پیوند خورده از هم جدا کند آنوقت (تطبیق) میگویند» و بعد شرح میدهد که عبارت «وصمّم السیف اذا اصابَ المفصلَ و طبّق» که در نسخههای قاموس نوشته شده، غلط است؛ زیرا در همه کتابهائی که اصول لغت عرب بشمار میرود، چنین ضبط شده است: «وضمّم السیف اذا مضی فی العظم و قَطعهُ فاذا اصابَ المفصلَ و قَطعهُ یقال طبّقَ»[۹] بنا بمراتب مشروحه، تفسیرهائی هم که خود زمخشری برای کلمههای (مطبّق) و(مصمّم) کرده ناقص است؛ زیرا که او گفته است «مطبّق شمشیریست که برسد بطبق مفصل و مصمّم شمشیریست که برسد بصمیم استخوان» و در معنی مطبّق به قید جدا کردن بند از پیوند و در معنی مصمّم به قید قطع کردن قلم استخوان اشارهای هم ننموده است در صورتی که هریک از این دو قید جزو معنی یکی از آن دو لفظ بوده و پیداست که مجرّد رسیدن به بند یا بقلم استخوان تعریفی برای شمشیر نیست و این کار از هر کارد کندی هم ساخته است.
در هر حال، این حکایت زمخشری، بیش از هر چیزی، دلیل آنست که خیام با همهٔ مناعت نفس و جلالت قدری که داشته در مقابل حق و حقیقت تسلیم محض بوده و برای ترویج فضل و دانش بهر گونه فداکاری حاضر میشده؛ تا آنجا که درعین پیری و فرسودگی بر سر درس زمخشری حاضر میشده وطلّاب علم را باستفاده از معلومات او تشویق و ترغیب مینموده است.
–۲–
حکیم عبدالرّحمن خازنی که خود از معاصران خیام بوده و از جملهٔ دانشمندانی است که در انجمن مأمور از طرف ملکشاه برای اصلاح تقویم با خیام و دیگران شرکت داشته، در چند مورد از کتاب (میزانالحکمة) که آنرا در سال پانصد و پانزده (۵۱۵) هجری قمری برای سلطان سنجر سلجوقی تألیف کرده، از خیام با عباراتی از قبیل «ثمّ فی مدّة الدّولة القاهره (ثبتّها الله) نظرفیه الأمام ابوحفص عمر ابن ابراهیم الخیامی و حقّق القول فیه و برهن علی رصده»[۱۰] و «فال الأمام ابوحفص عمر ابن ابراهیم الخیامی»[۱۱] و «الباب الثامن فی القسطاس المستقیم للّشیخ الأمام أبی حفص عمر ابن ابراهیم الخیامی رحمهالله تعالی»[۱۲] نام برده[۱۳] و در همه جا از او با کُنْیَهٔ (ابوحفص) یاد کرده است و ظاهراً اشتباه نموده است؛ چه آنکه همهٔ کسانی غیر از خازنی که کینهٔ خیام را ذکر کردهاند، آنرا (ابوالفتح) نوشتهاند و ممکن است منشاء این اشتباه آن باشد که اغلب اشخاص معروف و مشهوری که بنام عُمر نامیده شدهاند به تیمّن پیروی از خلیفه دوّم که مکنّی به (ابوحفص) بوده، همان کینه (ابوحفص) را برای خود اختیار کردهاند.[۱۴] و چون خازنی، خود از دانشمندان اهل تتبّع بوده؛ بر اثـر ممارست زیاد کینهٔ (ابوحفص) برای اشخاص موسوم با عمر، ملکهٔ ذهنی او گردیده و در این موارد هم بسوق عادت، کینه خیام را (ابوحفص) قید کرده است؛ ویژه که خازنی در آن اوان بسیار معمّر بوده و نسیان و اشتباه؛ علیالخصوص در اسامی و بالأخص در ایّام پیری از خصایل مخصوص آدمی است.
–۳–
ظهیرالدّین ابوالحسن علی بن زید بن محمد بن حسین بن فندق بیهقی که در حدود سال چهارصد و نود هجری قمری تولّد و در سال پانصد و شصت و پنج وفات یافته و معروف به (ابن فندق) میباشد، در کتاب (تتمّهٔ صوان الحکمه) راجع بخیام چنین مینویسد:
«الدستور الفیلسوف حجّة الحق عُمر ابن ابراهیم الخیام – کان نیشابوری المیلاد والأباء والأجداد و کان تلو اَبی علّی فی اجزاء علوم الحکمة الاّ انّه کان سّئالخلق، ضیّق العطن و قد تأمّل کتاباً باصفهان سبعَ مرات و حفظه و عاد الی نیشابور و املاء فقوُ بِل بنسخة الأصل فلم یوجد بینهما کثیر تفاوت.
وطالعه الجوزأ والشمس وعطارد علی درجة الطالع فی (ح) من الجوزاء وعطارد صمیمی والمشتری من التثلیث ناظر الیهما.[۱۵]
وله ضنّة بالتصنیف والتعلیم ولم ارَ لَهُ تصنیفاً الامختصراً فی الّطبیعیّات ورسالة فی الوجود و رسالة فی الکون والتکلیف. وکان عالماً باللّغة والفقه والتواریخ وقیل دخل الأمام عمر یوماً علی شهاب الأسلام الوزیر و هو عبدالرَزّاق ابنالفقیه الأجلّ ابیالقاسم عبدالله ابنعلی (ابن اخ نظام الملک) و کان عنده امام القرّاء ابوالحسن الغزّال و کانا یتکلّمان فی اختلاف القرّاء فی ایة فقال شهابُ الأسلام: «علی الخبیر سقطنا» فسئل الأمام عمر عن ذلک فذکر وجوه اختلاف القرّاء وعلّل کلّ واحد و ذکر الّشواذّ و علّلها وفضلّ وجهاً واحداً علی سایر الوجوه فقال امام القرّاء ابوالحسن الغزّال: «کثّر الله فی العلماء مثلک، اجعلنی من ادمة اهلک و ارضَ عنّی؛ فانّی ماظننت انّ واحداً من القرّاء فی الدّنیا یحفظ ذلک و یعرفه، فضلاً عن واحد من الحکماء»
و امّا اجزاء الحکمة من الرّیاضیّات و المعقولات فکان ابن بَجدتها و دخل علیه یوماً الأمام حجّة الأسلام محمّدابن محمّد الغزّالی (رضیالله عنه) وسأله عن تعیین جزءِ من اجزاءِ الفلک القطبّیة دون غیرها مع انّ الفلک متشابه الأجزاء وانا قد ذکرت ذلک فی کتاب (عرایس الّنفایس) من تصنیفی واطال الأمام عمر الکلام وابتدأ من انّ الحرکة من مقولة کذا وضنّ بالخوض فی محلّ الّنزاع وکان دأبة ذلک الشیخ المطاع حتی قام الظهیرة واذّن الموذّن فقال الأمام الغزّالی (رضیالله عنه): «جاء الحق و زهق الباطل» و قام.
و دخل الأمام عمر یوماً علی السلطان الأعظم؛ سنجر، و هو صبّی وقـد اصابه الجدریّ فخرج من عنده فقال الوزیر؛ مجیر الدّوله؛ «کیف رأیتهُ و بأی شئی عالجته؟» فقال له الأمام عمر: «عُمرُ الصّبی مخوف» ففهم ذلک خادم حبشی ورَفَع ذلک الی الّسلطان فلّما برأ الّسلطان اَضْمَرَ بسبب ذلک بغضَ الأمام عمر وکان لایحبّه وکان الّسطان ملکشاه نیزلّه منزلة الندماء والخاقان شمس الملوک ببخاری یعظّمه غایةَ التعظیم و یُجلسُ الأمام عُمر مَعه علی سریره.
وحکی الأمام عمر یوماً لوالدی وقال: «انّی کنتُ یوماً بین یَدَی الّسلطان ملکشاه و دخل علیه صبّی من اَولاد الأمراءِ وادّی خدمةً مرضیّة فتعجّبتُ من حُسن خدمِته فی صغر سنّه فقال لی الّسلطانُ: «لاتتعجّب فانّ فرخ الدّجاجة اذا تفقّات بیضته یلتقطُ الحبّ بلاتعلیم ولکنّه لایهتدی الی بیته سبیلاً وفرخ الحمامة لا یلتقطُ الحبّ الاّ بتعلیم الزّقّ مع ذلک یَصیرُ حماماً هادیاً یطیرُ من مکّة الی بغداد». فتعجّبتُ من کلام الّسطان و قلتُ: «کُلّ کبیر مُلهم».
و قد دخلتُ علی الأمام فی خدمة والدی (رَحَمهُ الله) فی سنة سبع و خسمائة فسألنی عن بیت فی الحماسة وهو: «ولا یرعوُن اکناف الهوَ یْنا – اذا حلّوا ولاروض الهدون». فقلت: «الهونیا تصغیر لاتکبیر له کالثریّا والحمیّا والّشاعُر یُشیرُ الی عزّ هؤلاءِ و منعتهم؛ یعنی لا یُسفّون اذا حلّوا مکانا الی التفصیر ولا الی الامر الحقیر بل یقصدون الأشدّ فالأشدّ من معالی الأمور». ثم سالنی عن انواع الخطوط القوسیّه فقلت: «انواعُ الخطوط القوسیّه اربعة منها محیطُ دایرةٍ ومنها قوسُ نصف دایرةٍ و منها قوس اقلّ نصف دائرةٍ ومنها قوس اعظمُ من نصف دائرةٍ»؛ فقال لوالدی: شنشنة اعرفُها من اخزم».
و حکی لی ختنه الأمام؛ محمّدالبغدادی: أنّه کان یتخلّل بخلال من ذهب و کان یتأمّل (الألهیّات) من (الّشفاء) فلّما وَصلَ الی فصل (الواحد و الکثیر) وضع الخلال بین الورقتین و قال: «اُدُع الأزکیاء حتّی اوصی». فوصّی فقام و صلّی ولم یاکل و لم یشرب فلّما صلّی العشاء الأخیرة سجد وکان یقول فی سجوده: «اللّهم تعلم انّی عرفتک علی مبلغ امکانی فاغفر لی فانّ معرفتی ایّاک وسیلتی الیک» و مات».
یعنی؛ دستور فیلسوف حجّةالحق عمر بن ابراهیم الخیامی، از حیث زادگاه و آبا و اجداد نیشابوری و در انواع علوم حکمت تالی بوعلی سینا؛ جز اینکه کجخلق و کمحوصله بود. و کتابی را در اصفهان هفت بار از خاطر گذراند و حفظش کرد و بازگشت به نیشابور و آنرا املا کرد و مقابله شد با نسخه اصل، میان آن دو، فرق بسیاری پیدا نشد.
و طالع او جوزاست در حالی که خورشید و عطارد بر درجه طالع در (ح) از جوزا و عطارد صمیمی و مشتری از تثلیث ناظر بآن بوده است.
در کار تصنیف و تعلیم بخیل و کم کار بوده و من او را تصنیفی ندیدهام؛ جز مختصری در (طبیعیّات) و رسالهای در(وجود) و رسالهٔ دیگری در (کون و تکلیف) و در علوم و فنون (لغت) و (فقه) و (تاریخ) عالم بود.
گویند: روزی امام عمر خیام وارد شد به شهاب الأسلام وزیر برادر زاده نظامالملک که (عبدالرّزّاق بن فقیه اجلّ ابیالقاسم عبدالله بن علی) باشد، در حالی که امام القرّاء ابوالحسن غزّال نزد او بود و بر سر اختلاف آراء قرّاء در آیهای سخن میراندند. شهاب الأسلام گفت: «علی الخبیر سقطنا»[۱۶] و ایـن مـوضوع از امام عمر خیام پرسیده شد و او وجوه اختلاف قرّا را یاد کرد و عیب و علّت هریک از آنها را بر شمرد وقرائتهای شاذّ و نادر را هم یادآور شد عیبها و علّتهای آنها را نیز بیان کرد؛ سپس، وجه واحدی را از میان وجوه دیگر برگزید. پس، امام قرّاء ابوالحسن غزّال بدو گفت: «خدا مثل ترا در میان علما زیاد کناد مرا از نزدیکان خانواده خود بشمار و از من خرسند باش که من گمان نمیبردم کسی از قرّاء این موضوع را بداند کجا رسد که یکی از حکما آنرا دانسته باشد».
امّا در انواع حکمت از (ریاضیّات) و (معقولات) واقف اسرار و دانای کهنهکار بود و روزی امام حجة الاسلام محمّد بن محمّد غزالی (رضیالله عنه) بر او وارد شد و از او درخواست کرد که معیّن کند یک جزء از اجزاء قطبیّهٔ فلک را بدون اجزاء دیگر با آنکه اجزاءِ قطبیّهٔ فلک مثل همند و بیکدیگر میمانند. و من این موضوع را از تصنیفات خود در کتاب (عرایس الّنفایس) یاد کردهام و امام عمر خیام سخن را بدرازا کشاند و آغاز کرد از اینکه حرکت از مقولهایست چنین و چنان و و دریغ نمود از دخول و غور در محلّ گفتگو – و رسم این استاد پیشوا همین بود – تا آنکه نماز پیشین بر پا شد و مؤذّن اذان خواند. پس، امام غزّالی گفت: «جاءالحق و زهق الباطل»[۱۷] و برخاست.
و هنگامی که سلطان اعظم؛ سنجر کودک بود و بیماری آبله داشت، امام عمر خیام نزد او رفت و بیرون آمد و وزیر؛ مجیرالّدوله از او پرسید: «چگونه دیدی اورا و با چه چیز معالجهاش کردی؟ ...» امام بدو گفت: «زندگی کودک بیمناک است» غلامی حبشی این را دریافت و باطلاع سلطان رسانید. سلطان پس از آنکه بهبود یافت، کینهٔ امام عمر خیام را در دل گرفت و دوستش نمیداشت؛ در صورتیکه سلطان ملکشاه سلجوقی او را از ندماءِ خویش میشمرد و خاقان شمسالملوک در بخارا نهایت تعظیم را دربارهٔ وی منظور میداشت و او را با خود بر تخت خویش مینشاند.
روزی امام خیام بپدر من نقل کرد و گفت: «روزی در حضور سلطان ملکشاه بودم کودکی از فرزندان امرا از در درآمد و خدمت پسندیدهای انجام داد که من از حسن خدمت او بدان خردی در شگفت ماندم، سلطان بمن گفت: تعجّب نکن؛ چه؟ جوجه ماکیان همین که تخمش را بشکست، بدون تعلیم دانه میچیند؛ ولی راه لانه خویش نمیشناسد. و جوجه کبوتر دانه نمیخورد؛ مگر پس از آموختن دانه چیدن بمنقار؛ با وجود این کبوتری میگردد که از مکّه تا بغداد، براه راست و درست میپرد» من از سخن سلطان در شگفت مانده این مثل زدم: «کلّ کبیر ملهم» یعنی؛ هر بزرگی الهام شده است.
و من در خدمت پدرم (رحمه الله) در سال پانصد و هفت وارد شدم بر امام (عمر خیام) از من بیتی را از کتاب (حماسه) پرسید که اینست:–
«ولا یرعون اکناف الهُوَیْنا | اذا حلّوا ولاروض الهدون» |
من گفتم: «هوینا صیغهٔ مصغّر است که مکبّر ندارد؛ مانند ثریّا و حمیّا[۱۸] و شاعر اشاره میکند بعزّت و مناعت آن قوم؛ یعنی هر گاه نازل شدند بجائی، بچیزهای پست و کارهای خرد نزدیک نمیشوند بلکه از کارهای بزرگ و دشوار آغاز کرده بسوی دشوارترین آنها پیش میروند» سپس، انواع خطوط قوسی را از من پرسید، گفتم: «انواع خطوط قوسی، چهار است؛ محیط دایره، نصف دایره، کوچکتر از نصف دایره و بزرگتر از نصف دایره.» بیدر من گفت: «شنشنة اعرفها من اَخْزَم».
و داماد یا پدر زن او و یا برادرزنش.[۱۹] امام محمّد بغدادی برای من نقل کرد و گفت: «او (امام عمر خیام) پاک میکرد دندانهای خود را با خلالی از طلا در حالی که مطالعه میکرد مبحث (آلهیّات) را از کتاب (شفا) وقتیکه بفصل (الواحد والکثیر) رسید خلال را میان دو ورق گذاشت و گفت: «مردانی از پاکان و نیکان بخواه تا من وصیّت کنم» پس از آنکه وصیّت کرد، برخاست و نماز خواند و دیگر، نخورد و نیاشامید و چون نماز خفتن واپسین را بجا آورد؛ سجده کرد و در سجود میگفت: «خدایا، میدانی که من ترا باندازهای که ممکنم بود شناختم؛ پس بیامرز مرا که شناختن من ترا دستاویز منست بدرگاه تو «و در آن حال در گذشت».
از جملهٔ کسانی که عهد خیام را دریافته و اورا از نزدیک دیده و در آثار خود یادی از وی کردهاند، همین مورّخ معروف و معتبر؛ ابوالحسن بیهقی است که روایات او مورد اعتماد و استناد مؤلفین مؤخر از خویش میباشد. و چنانکه مشهود است، او مانند نظامی عروضی سمرقندی، طیّ شرح حال خیام، نبوغ فطری و مقام شامخ او را در علم و ادب و حکمت و علوّ موقع و رفعت مرتبهٔ اورا نزد سلاطین و عزّت نفس و مناعت طبع وی را، تصریحاً و تلویحا، تأیید و تقویت و ضمناً اضافه نموده که او شاهزادهای مانند سنجر را که پسر سوّم سلطان ملکشاه و گرامیترین فرزندان او بوده و بعداً هم (سلطان اعظم) عنوان یافته، در ایّام صباوت که دچار آبله گشته، معاینه و مداوا کرده و وزیر مجیرالّدوله نیز چگونگی حال مریض و معالجهای را که خود خیام اورا نموده از وی پرسیده و بسیار بعید است که دانشمندی مثل بیهقی که پدرش ارادت خاصّ بخیام داشته و خودش نیز بزیارت وی نایل آمده و کارش تحقیق و ثبت و ضبط احوال مشاهیر بوده، بدون آنکه اطّلاعی صحیح و یقین کامل از تبحّر و حذاقت خیام در علم و فنّ طبّ و طبابت داشته باشد چنین نسبتی را باو بدهد؛ بنابراین، خیام، علاوه بر اینکه عالمی[۲۰] متخصّص و صاحب مسلک بوده و در علوم و فنون هیئت و ریاضیّات مسند استادی را، حقّاً، اشغال نموده و آثار و شهرت بسزائی را از خود بیادگار گذاشته و گذشته از اینکه حکیم فرزانهای هم بوده که در حکمت و فلسفه گوی سبقت از همگنان ربوده و تالی بوعلی سینا بشمار میرفته، در علم و فنّ طب و طبابت نیز پزشک حاذق و مورد اعتماد و اطمینانی بوده که معاینه و معالجه سلاطین و شاهزادگان درجهٔ اوّل بعهدهٔ او واگذار میشده است.
و نیز، از اینکه بیهقی، امام محمّد بغدادی را داماد یا منسوب او از طرف زنش معرفی کرده چنین استنباط میشود که برخلاف آنچه گفته شده است که «خیام مادامالعمر زن نگرفته و مجرد مانده» او، تأهّل اختیار کرده و همسر داشته و مؤیّد این معنی است اشعار نورالدین محمّد عوفی، ضمن شرح حال (شاهفور اشهری نیشابوری) در اثر معروف خود: (لباب الالباب) دایر باینکه «نسبت شاهفور بحکیم عمر خیام میرسد» زیرا چنانچه خیام در تمام عمر خود تأهّل نکرده بود؛ امکان نداشت که شاهفور از اعقاب وی بوده و نسبتش باو برسد.
و همچنین از روایتی که امام محمّد بغدادی بشخص بیهقی کرده، چنین مستفاد میشود که برخلاف تصوّر برخی از نویسندگان ترجمه حال خیام، او، رندی بیبند و بار یا دهری و طبیعی لامذهب و بیدین و ایمانی نبوده و لااقلّ با چنین احوالی از دنیا نرفته؛ زیرا بنا بروایت امام محمّد بغدادی که خود شاهد و ناظر قضیّه بوده او در آخر عمر خود نماز خوانده و خدا شناسی خویش را وسیلهٔ طلب آمرزش از درگاه او قرار داده است. و صحت این قضیّه وقتی تأیید و تقویت مییابد که معلوم و محقّق گردد که منظور بیهقی از (امام محمد بغدادی) ابن حمدون[۲۱] معروف بوده است؛ چه آنکه شخصی بدین نام که معاصر بیهقی هم باشد جز او بنظر نمیرسد. و او هـم کسی نیست که چنین موضوع بیاصل و اساسی را از خود ساخته و مبادرت بنقل آن نماید.
هرچند تاریخ ولادت ابوالحسن بیهقی مؤلّف همین کتاب (تنمّه صوانالحکمه) در صفحهٔ ۲۰۸ جلد پنجم (معجم الأدباءِ) ۴۹۹ چاپ شده؛ ولی معلوم است که در طبع این ارقام در مطبعه اشتباهی رو داده؛ زیرا خود او در اثر دیگرش (تاریخ بیهق) میگوید: «قتل فخرالملک در عاشورا بود سنه خمسمأه و من یاد دارم و در عهد کودکی در دبیرستانِ معلّم بودم به نیشابور» و بر فرض اینکه ولادت او را سال ۴۹۹ تصوّر کنیم ناچار باید قبول کرد که او در یک سالگی بمکتب میرفته که این هم غیرممکن است. و چون در معجم الأدباءِ از کتاب (مشارب الّتجارب) که اثر دیگر بیهقی است، نقل شده که تولّد وی روز شنبه بیست و هفتم ماه شعبان اتفاق افتاده و بر طبق مندرجات تقویم (وستنفلد) از سالهای مقدم و قریب به ۵۰۰ هجری قمری که تاریخ قتل فخرالملک است در دو سال ۴۸۸ و ۴۹۳ بیست و هفتم ماه شعبان مصادف با روز دوشنبه بوده و رقم ۴۸۸ با رقم ۴۹۹ بیشتر قابل اشتباه است و همان تاریخ ۴۸۸ هجری قمری که بیهقی را در سنهٔ ۵۰۰ دوازده ساله نشان میدهد با دور بودن او از خانواده و بدبستان رفتن وی مناسبتر بنظر میرسد؛ با ظنّ متآخم بیقین میتوان گفت که تاریخ تولّد او روز دوشنبه بیست و هفتم ماه شعبان سال چهارصد و هشتاد و هشت هجری قمری است؛ بنابراین در سال ۵۰۷ بیهقی جوانی هیجده نوزده ساله بوده و خیام، چنانکه در آخر مبحث (خیام و ماخذهای فارسی) شرح داده شده، در آن اوان متجاوز از نود سال داشته است و گفتگوئی که با بیهقی نموده از راه نوازش و تشویق جوان دانشجویی بوده و رفتاری هم که در آن اثنا خیام با بیهقی کرده، مؤیّد این معنی است؛ چه؟ جوابی که بیهقی بسؤال خیام از بیت حماسه داده خالی از اشکالی نبوده؛ زیرا ضمن جوابی که داده گفته است: «هوینی تصغیری است که تکبیر ندارد» و حال آنکه هوینی مصغر هونی[۲۲] است؛ چنانکه ابو زکریّا یحیی ابن علیّ معروف به (خطیب تبریزی) که در سال ۴۲۱ هجری قمری تولّد و در ۵۰۲ وفات یافته و از تلامیذ مبرّز ابوالعلاء معرّی بوده و خود نیز از ائمّهٔ لغت و اساتید علوم ادبی بشمار میرفته و آثار مشهور و معتبری از خود بیادگار گذاشته[۲۳] در شرحی که برای کتاب (حماسه) نوشته در تفسیر همان بیت «ولایرعون اکناف الهوینی... الخ» میگوید: «الهوینی تصغیر الهونی و الهونی تأنیث الأهون و یجوزان یکون الهونی فعلی اسماً مبنیّاً من الهیئة وهی الّسکون و لاتجعله تأنیث الأهون. والهدون السّکون والصّلح وقالوا فی معناه: انّهم، من عزّتهم و جُرأتهم لایرعون الّنواحی الّتی اباحتها المسالمة و وطأتها المهادنة ولکنّ الّنواحی المتحاماة کماقال ابوالّنجم: «تبقلّت من اوّل التبقّل بین رماحی مالک و نهشل».
یعنی: «هوینی مصغّر هونی است و هونی مؤنّث اهون. و جایز است که هونی بر وزن (فُعلی) اسم مبنی از (هیئة) باشد که بمعنی سکون است و در این صورت میتوانی آنرا مؤنث اهون نگیری. وهدون بمعنی سکون و صلح است و در معنی آن چنین گفتهاند که «آنان از جهة عزّت و جرأتی که دارند، نواحیی را که بواسطهٔ صلح و مسالمت مباح و بوسیلهٔ دوستی و مدارا لگد کوب گردیده نمیچرانند؛ ولی اراضی فروق و قدغنی را میچرانند که در اطراف آنها نگهبانان گماشته شده است؛ چنانکه ابوالّنجم گفته: «تبقلّت من اوّل التبقّل بین رماحی مالک و نهشل» یعنی؛ آن زن یا آن قبیله از نخستین روزی که در صدر جستجوی چراگاه برآمده، جستجو کرده است آنرا در میان نیزههای دو قبیله مالک و نهشل».
و از کتب جدید لغت در کتاب (المنجد) نوشته شده: «الهوینی، التودّة والّرفق. وهی تصغیر الهونی و الهونی تأنیث الاهون» یعنی: «هوینی، بمعنی دوستی و مداراست و آن مصغّر هونی و هونی مؤنث أهون است».
پس، جواب بیهقی صحیح نبوده. با وجود این خیام ایراد و اعتراضی ننموده و فقط بذکر مثل معروف «شنشنة اعرفها من اخزم» کفایت ورزیده که ظاهراً قابل حمل بر تحسین او و تمجید پدرش بوده؛ ولی در باطن و حقیقت امر دارای ابهامی بر خلاف آنست چه آنکه مصراع اوّل این مثل منظوم چنین بوده: (انّ بنوی زمّلونی بالّدم) و مفاد تمام بیت اینست که «فرزندان من مرا آغشته بخون خودم کردند و این خویی است که من آنرا از(جدّشان) اخزم بیاد دارم؛ یعنی خُلقی است که از آباء و اجدادشان بیادگار مانده و ارثی است» و با این معنی جای استعمال آن، موارد طعن و تعریض است؛ نه مواقع تحسین و تمجید. و با توجّه دقیق باین قبیل نکات در بیانات بیهقی معلوم میشود خیام شخصی بوده موقّر و محتشم و با مناعت طبع واعتماد بنفسی که داشته گفتارش با مردم باندازه عقل و شعور آنان بوده و رفتارش با هر کس بفراخور لیاقت و استحقاق او. و با معارضان خود هم از در مقابله بمثل وارد بحث و جدل میشده؛ زیرا بیهقی، طیّ شرح حال او سه فقره برخورد وی را با ارباب علم و فضل نقل میکند؛ یکی با امام القرّاء ابوالحسن غزّال که مردی بوده ساده و بیغرض و از مذاکره با خیام نظری جز استفادهٔ علمی نداشته؛ چنانکه در پایان مذاکره هم اورا دعا و ثنا گفته و با بیانی مناسب و مؤدّب از وی عذر خواسته و تمنّا کرده که او را از خود بداند و از وی نرنجد و بدین جهة هم خیام مشکل او را با کمال تحمّل و تأمّل و با تمام اطراف قضیّه و بیهیچ مضایقه و قصوری حلّ و فصل کرده – دوم – با حجّة الاسلام محمّد غزّالی که از اعاظم عرفا و مخالفین سرسخت حکما بوده و کتاب (تهافت الفلاسفه) را تألیف کرده[۲۴] و سؤال او هم مبنی بر تعیین یک جزء از اجزاء قطبیّهٔ فلک متشابه بوده بشرط آنکه جوابش تماسّی با اجزاء دیگر نکند و حال آنکه اجزاء قطبیّهٔ فلک متشابه بوده و تعریف یکی بیآنکه شامل دیگری شود امکان نداشته و این خود کاشف از آنست که منظور حجّةالأسلام از این سؤال تعجیز و تزییف خیام بوده و بدین سبب هم خیام در پاسخ او از مبحث (حرکت) آغار کرده و منظورش این بوده که تو شخصی هستی عارف و سرکاری با این مطالب نداشتهای نخست باید بمقدّمات ابتدائی موضوع گوش کنی تا برسیم باصل مطلب. و چون حجّة الأسلام هم بمقصود او پی برده بیانات او را با خواندن آیه «جاء الحقّ و زهق الباطل» قطع کرده و مراد اوهم این بوده که چون صوت اذان برخاست من دیگر وقت شنیدن اباطیل تورا ندارم و باید پی ادای فریضه دینی خود بروم – سوم – با بیهقی و پدر او و شاید در ضمن معرّفی پدر، فرزند خود را بخیام، برحسب معمول، سخنی از تحصیلات او و از تعلّم وی کتاب حماسه را بمیان آمده و بدین مناسبت خیام بیت مورد بحث را از او پرسیده و چون جوابش خالی از اشکال نبوده خیام هم در مقابل جواب او متمثّل بمصراعی گردیده که در حال انفراد قابل حمل بر تحسین بوده؛ تا هم خاطر مهمان خود را نیازرده و هم سخنی بگزاف نگفته باشد و نیز محتمل است که بیهقی، بعداً، باشتباه خود و منظور خیام پی برده و تحت تأثیر و عکس العمل آن، دو نسبت سوء خلق و بخل در تصنیف و تعلیم را با آن بیانات تند باو داده؛ گرچه نسبت کمی حوصله و تند خوئی؛ بویژه در دورهٔ پیری وی که بیهقی بدیدارش موفق گشته، ممکن است تا اندازهای صحت داشته باشد؛ چه آنکه شهرزوری هم این نسبت را باو داده والقفطی هم در شرح حال وی نوشته است که روزگاری دَرِ خانه خود را بروی آشنایان بسته و از آمیزش با مردم احتراز جسته است؛ هرچند احتمال قوی میرود که شهرزوری روایت خود را از بیهقی اقتباس کرده و انزوای خیام هم در دورهٔ اختلالی که بعد از مرگ ملکشاه پیش آمده بقصد اجتناب از شرّ اشرار صورت گرفته باشد؛ اساساً، مشکل پسندی و مردم گریزی خیام از رباعیات خود او نیز استنباط میشود. و این دو حالت روحی که در نظر مردم عادی بصورت سوء خلق و کمی حوصله جلوه میکند، لازم فطرت و طینت نوابغی است که میزان دها و ذکای آنان فوق مدارج فهم و شعور عامّهٔ مردم بوده و از استیناس با اواسط ناس جز خسران و ندامت، نتیجهای نمیگیرند؛ اما بخل و ضنّت در تصنیف و تعلیم را که باو نسبت داده شده بآسانی نمیتوان پذیرفت؛ چه؟ .. با آنکه اشتغال بریاضیّات علیالخصوص بامور مربوط به (زیج) و (رصد) خود مانع بزرگی از کار تصنیف و تعلیم بوده، مدّتها تدریس کرده و باستعلامات علمی جوابهای کافی و شافی داده و برای استفادهٔ دیگران، با سعی و کوشش متمادی اقسام معضلی از معادلات جبری را حلّ کرده و بر تعداد آنها خیلی افزوده است. و آنچه از مؤلفات او شناخته شده، چنانچه از حیث کمیّت زیاد بنظر نرسد از جهة کیفیّت چندان کم نبوده و آثار مفید و گرانبهائی بشمار میرود. و بقول حکیم نظامی گنجوی: «لاف از سخن چو دُرْ توان زد؛ آن خشت بود که پرتوان زد» و خود خیام نیز متوجّه این نکته بوده و در مقدّمه (رساله در علم کلیّات) نسبت بآن رساله میگوید: «تا اهل علم و حکمت انصاف بدهند که این مختصر مفیدتر از مجلّداتست».
۴
ابوعبدالله محمّد بن صفیّ الّدین ابیالفرج محمّد اصفهانی معروف به (عماد الّدین کاتب) در باب ذکر محاسن فضلاء اهل خراسان از قسم دوّم کتاب (خریدة القصر و جریدة العصر)[۲۵] که تألیف آنرا در سال ۵۷۲ هجری قمری بانجام رسانیده، دربارهٔ خیام چنین مینویسد:–
«عمرالخیام، لیس یوجد مثله فی زمانه. کان عـدیم القرین فی علم النّجوم و الحکمة. وبـه یضرب المثل. انشدت مـن شعره باصفهان: «اذا رضیت نفسی بمیسور بلغة.. الخ»[۲۶] یعنی؛ عمر خیام، مثل او در عصر خود پیدا نمیشد. در علم نجوم و در حکمت بینظیر بود و در این دو، باو مثل زده میشود. و از شعر او این قطعه در اصفهان برای من خوانده شد: (اذا رضیت.. تا آخر).
برحسب مدارکی که تا کنون بدست آمده عمادالّدین کاتب نخستین کسی است که خیام را از جمله شعرا شمرده و اشعاری هم از وی نقل کرده است. و این اشعار را شهرزوری و القفطی هم از خیام نقل نمودهاند و در این مجموعه جزو اشعار عربی او درج خواهد شد.
۵
شمسالّدین محمّد بن محمود شهرزوری در کتاب (نزهة الأرواح و روضة الأفراح) که آنرا بین سالهای ۵۸۶ و ۶۱۱ هجری قمری (۱۱۹۰–۱۲۱۴ میلادی تقریباً) تألیف کرده دربارهٔ خیام چنین میگوید:–
(عمر الخیامی النیسابوری الأباء و المیلاد و کان تلو ابی علیّ فی اجزاء علومالحکمة الأ انّه کان سئ الخلق ضیْق العطن و قد تأمّل کتاباً باصفهان سبع مرّات و حفظه و عاد الی نیشابور فاملاء فقوبل بنسخة الأصل فلم یوجد بینهما کثیر تفاوت و له ضنّة بالتّصنیف و الّتعلیم وله مختصر فی الّطبیعیّات و رسالة فی الوجود و رسالة فی الکون والّتکلیف. وکان عالماً بالفقه واللّغة و الّتواریخ. و دخل الخیام علی الوزیر؛ عبدالّرزّاق و کان عنده امام القرّاء؛ ابوالحسن الغزّال و کاناتیکلّمان فی اختلاف القرّاء فی آیة فقال الوزیر: (علیالخبیر سقطنا) فسأل الخیّامی فذکر اختلاف القرّاءِ و علّل کلّ واحد منها و ذکر الّشواذّ و علّلها و فضّل وجهاً واحداً. فقال الغزّال: «کتّر الله فی العلماء مثلک؛ فانّی ماظننت انّ احداً یحفظ ذالک من القرّاءِ؛ فضلا عن واحد من الحکماءِ». و امّا اجزاءالحکمة من الریاضیّات و المعقولات فکان ابن بجدتها. و دخل حجّة الأسلام؛ غزّالی، علیه یوماً و سأله عن تعیین جزءِ من اجزاء الفلک القطبیّة دون غیرها مع کونه متشابه الأجزاءِ فاطال الخیّامی الکلام و ابتدأ من مقولة کذا و ضنّ بالخوض فی محلّ النزاع و کان من دابة ذالک الشیخ المطاع حتی اذّن الّظهر فقال الغزّالی: «جاء الحق و زهق الباطل» و قام. و دخل (ای الخیامی) علی الّسلطان سنجر و هو صبیّ وقد اصابه جدریّ، فلمّا خرج سأله الوزیر: «کیف رایته و بایّ شیءِ عالجته؟» فقال عمر:«عمرا أصبیّ مخوف». فرفع خادم حبشیّ ذلک الی الّسلطان؛ فلمّا برأ الّسلطان ابغضه و کان لایحبّه[۲۷]. وکان ملکشاه ینزّله منزلة الندماء. والخاقان؛ شمس الملوک فی بخارا یُعظّمه غایة التعظیم و یجلسه معه علی سریره. وحُکیَ انّه کان یتخلّل بخلال من ذهب وکان یتأمّل الألهیّات من (الّشفاءِ) فلمّا و صل الی فصل (الواحد والکثیر) وضع الخلال بین الورقتین و قام و صلّی و اوصی ولم یاکل و لم یشرب، فلمّا صلّی العشاء الأخیرة سجد وکان یقول فی سجوده: «الّلهمّ، انّی عرفتک علی مبلغ امکانی فاغفر لی فانّ معرفتی ایّاک وسیلتی الیک». و مات (رحمه الله) وله اشعار حسنه بالفارسیّه والعربیّة منها: تدین لی الدّنیا بل الّسبعة العلی (تا آخر) وقال ایضا ان اقنعت نفسی بمیسور بلغة (تا آخر) و قال زجیّت دهراً طویلاً فی التماس اخ (تا آخر) یعنی؛ عمر خیام، در نیشابور زاده و آبا و اجدادش نیز نیشابوری بودهاند. و در انواع حکمت تالی (بوعلی سینا) است؛ جز اینکه بدخو و تنگ حوصله بوده. کتابی را در اصفهان هفت بار از خاطر گذراند و حفظش کرد و به نیشابور برگشت و آنرا املا کرد سپس با نسخهٔ اصلی مقابله کردید و تفاوت زیادی میان آن دو پیدا نشد. در تصنیف و تعلیم بخیل بوده و او را اثر مختصری در (طبیعیّات) و رسالهای در (وجود) و رسالهٔ دیگری در (کون و تکلیف) است. در علوم (فقه) و (لغت) و (تاریخ) عالم بود. روزی وارد وزیر؛ عبدالّرزّاق شد در حالی که امام قرّاء؛ ابوالحسن غزّال نزد او بود و از اختلاف قرّاء در آیهای سخن میراندند. وزیر گفت: «علی الخبیر سقطنا» و موضوع را از خیام پرسید و او در آن مسئله وارد بحث شد و اختلاف قرّاء را یک بیک برشمرد و عیب و علّت هریک از آنها را بیان کرد و رایهای شاذ و نادر را هم بمیان کشید و آنها را هم تعلیل کرد و فقط یکی از وجوه را جدا کرد و اختیار نمود. غزّال گفت: «خداوند امثال ترا در بین علما زیاد کناد، من گمان نمیبردم یکی از قرّاء این را حفظ کرده باشد کجا رسد به یکی از حکماء» و امّا در انواع حکمت؛ از ریاضیات و معقولات، خیام کاملا مرد این میدانها بود. حجّة الاسلام؛ غزّالی روزی نزد او آمد و از اجزاء فلک قطبی تنها تعیین یک جزء را خواست بدون اجزا دیگر؛ در صورتیکه این اجزاء متشابهند. خیام، سخن را در این باب طول و تفصیل داد و آغاز کرد از گفتار چنانی و خودداری نمود از ورود در محل نزاع – که رسم این پیر پیشوا همین بود – تا اینکه اذان پیشین خوانده شد. غزّالی گفت: «جاءالحق و زهق الباطل» و برخواست. خیام، روزی، وارد سلطان سنجر شد که هنوز او کودک بود و آبله داشت. و چون از نزد وی بیرون آمـد؛ وزیر از او پرسید: «چگونه یافتی اورا و چه دوا دادی؟» خیام گفت: «حال بچه خطرناک است». غلامی حبشی این خبر پیش سلطان برد. سلطان پس از آنکه بهبود یافت کینهٔ وی در دل بست و او را دوست نمیداشت. خیام را ملکشاه از زمره ندمای خویش میشمرد، و خاقان؛ شمسالملوک، در بخارا نهایت تعظیم را درباره وی مرعی میداشت و او را با خودش بر تخت خویش مینشاند. و آوردهاند که روزی، خیام دندانهایش را با خلال طلا پاک میکرد و مشغول مطالعه مبحث (الهیّات) از کتاب (شفا) بود و چون بفصل (الواحد والکثیر) رسید؛ خلال را میان همان دو ورق گذاشت و برخواست و نماز گزارد و وصیّت کرد و دیگر نخورد و نیاشامید؛ و وقتی که آخرین نماز خفتن را بجا آورد سجده کرد و در سجود میگفت: «خدایا، من باندازهای که ممکنم بود ترا شناختم؛ بیامرز مراکه شناختن من ترا دستاویز من بدرگاه تست» و در آنحال در گذشت. (خدا؛ ببخشایدش) و او را اشعار نیکوئی است بفارسی و عربی که از انجمله است: «تدین لی الدنیا» (تا آخر) و «اذا قنعت نفسی» (تا آخر) و « زجّیت دهراً طویلا (تا آخر)
سه قطعه شعر عربی که شهرزوری از خیام نقل کرده و فوقاً باشارهای از آنها کفایت شد در اواخر این مجموعه با ذکر سند، جزو اشعار عربی او درج خواهد شد. نسبت سوء خلق و کمی حوصله را نخستین بار ابوالحسن بیهقی باو داده و محتمل است که شهرزوری هم از او اقتباس کرده باشد و بنحوی که خواهد آمد، وزیر؛ ابوالحسن القفطی هم در احوال خیام متذکر شده است و ما در اینخصوصها ذبل گفتار بیهقی بقدر کافی سخن راندهایم.
۶
فریدالدین ابوالحسن علیّ بن ابیالکرم محمّد معروف به (ابن اثیر) در کتاب (کامل الّتواریخ) که با وقایع سال ۶۲۸ هجری قمری ۱۲۳۱ میلادی تقریباً) پایان میپذیرد، درضمن وقایع سال ۴۶۷ مینویسد:–
«و فیها جمع نظام الملک و الّسلطان ملکشاه جماعـة مـن اعیان المنجمین و جَعَلوا النیروز اوّل نقطة من الحمل وکان الّنیروز قبل ذلک عند حلول الّشمس نصف الحوت وصار مٰافَعَلهُ الّسلطان مبدأ الّتقاویم و فیها ایضاً عمل الّرصد للّسطان ملکشاه و اجتمع جماعة من اعیان المنجّمین فی عمله منهم ابن ابراهیم الخیامی و ابوالمظفر اسفزاری و میمون ابنالنجیب الواسطی و غیرهم و خرج علیه من الأموال شئ عظیم وبقی الّرصد دائراً الی ان مات الّسلطان سنة خمس و ثمانین و اربعأاة فبطل بعد موته».
یعنی؛ در آن سال (۴۶۷ هجری قمری) نظامالملک و سلطان ملکشاه جمعی از سرامدان منجّمین را دور هم گرد آورده عید (نوروز) را نخستین نقطهٔ حمل قرار دادند؛ در صورتی که پیش از آن نوروز، موقع تحویل آفتاب به نیمه برج حوت واقـع میشد. بعداً، عمل سلطان آغـاز تقویمها گردید و نیز در آن سال جهة سلطان رصد ساخته شد و برای ساختن آن جمعی از اعیان منجّمین اجتماع کردند؛ که عمر بن ابراهیم خیامی و ابوالمظفر اسفزاری و میمون بن نجیب واسطی و غیر هم از آن جمع بودند و در این کار مبالغ هنگفتی خرج شد و این رصد تا وفات سلطان در سال چهارصد و هشتاد و پنج دایر بود و پس از فوت او از کار افتاد.
۷
جمال الّدین ابوالحسن علی بن القاضی الأشرف یوسف القفطی متوفی در سال ۶۴۶ هجری قمری، در کتاب (تاریخ الحکما) که آنرا ظاهراً در همان سال ۶۴۶ بپایان رسانیده، در حرف (ع) از آن کتاب چنین مینویسد:–
«عمر الخیام، امام خراسان و علّامة الّزمان، یعلم علم یونان ویحثّ علی طلب الواحدالّدیّان بتطهیر الحرکات البدنیّة لتنزیه الّنفس الأنسانیّة و یأمر بالتزام الّسیاسة المدنیّة حسب القواعد الیونانیّة و قد وقف متأخّر والّصوفیة علی شی من ظواهر شعره فنقلواها الی طریقتهم وتحاضروا بها فی مجالساتهم و خلواتهم و بواطنها حیّات الّشریعة لواسع و مجامع للاغلال جوامع و لمّا قدح اهل زمانه فی دینه و اظهروا ما اسرّه من مکنونه، خشی علی دمه و امسک من عنان لسانه، و قلمه و حجّ متافاةً لاتقیةً و ابدی اسراراً من الّسرار غیر نقیّة ولمّا حصل ببغداد وسعی الیه اهل طریقته فی العلم القدیم؛ فَسَدَّ دونهم الباب سدّالّنادم لاسدّالندیم ورجع من حجّه الی بلده یروح الی محلّ العبادة و یغدو ویکتم اسراره و لابدّ ان تبدو وکان عدیم القرین فی علم الّنجوم والحکمة، و بـه یضرب المثل فی هذه الانواع؛ لورزق العصمة وله شعر طائـر تظهر خفیّاته علی خوافیه و یکدر عرق قصده کدر خافیه، فمنه: اذا رضیت نفسی بمیسور بلغة... تا آخر».
یعنی؛ عمر خیام، پیشوای خراسان بود و دانای دوران. یاد میداد دانش یونان و برمیانگیخت بجستجوی یزدان از راه تطهیر حرکات جسمانی جهة تذکیه و تنزیه نفس انسانی و امر میکرد لازم شمردن سیاست مدنی را برحسب قواعد و قوانین یونانی. متأخّران صوفیّه بر چیزکی از ظواهر اشعارش وقوف یافته و برای آنها معانیی بر وفق طریقت خود نقل و تأویل کرده و آنها را در خلوت و جلوت بمیان مینهند و در مجالس و محافل خود محاضراتی بر روی آنها ترتیب میدهند؛ حال آنکه بواطن اشعارش شریعت را مارهایی است گزنده و مجموعههائی است از جوامع الکلم؛ ولی گمراه کننده و چون مردم زمانش بقدح دین و ذمّ آیین وی پرداخته و اسرار مکنونهاش را ظاهر و هویدا ساختند؛ از خون خود ترسیده عنان زبان و قلم را فراچید و بحج رفت از راه تظاهر به تقوی نه از روی پرهیزکاری و آشکار کرد از سیمایش اسراری ناپاک و موقعی که ببغداد رسید و ارباب طریقتش در علم قدیم بسوی وی شتافتند؛ او بست در خانهاش را مانند نادمی از گذشته؛ نه مثل ندیمی از یاران بیزار گشته، و هنگامی که از حج بشهر خود بازگشت، هر صبح و شام بعبادتگاه میرفت و از مردم زمانه رازهای خویش را مینهفت؛ در صورتی که آن اسرار، خواه و ناخواه، فاش میگردید. در علم نجوم و حکمت نظیرش نایاب بوده و با او مثل زده میشود در این نوع از علوم ای کاش که عصمت هم قسمت وی میگشت. و او راست اشعاری در اکناف عالم طایر و سایر که رموز نهانی از پرهای ریز در زیر بالهای آنها پیداست و کدر پنهانی از زلال مقاصد وی هویدا. و از اشعار اوست: اذا رضیت نفسی (تا آخر)
شعری که القفطی در آخر مقال خود بخیام نسبت داده همانست که عمادالدین کاتب هم از او دانسته و هم یکی از آن سه قطعهایست که شهرزوری نیز از وی نقل کرده و در این مجموعه جزو اشعار عربی او با ذکر هر سه سند درج خواهد شد.
از گفتار القفطی بشرح فوق چنین معلوم میشود که در قرن هفتم هجری قمری هم اشعاری بخیام نسبت داده میشده که صوفیان ظاهر آنها را بر وفق طریقت خـود پنداشته و در محافل خویش بمعرض محاضره میگذاشتهاند؛ در صورتیکه باطن آنها بهیچوجه موافقتی با شریعت و طریقت نداشته است. بنابراین، نمیتوان گفت که همه اینگونه رباعیات در قرنهای اخیر با اشعار خیام مخلوط و بآنها اضافه شده است و بدین جهة هم درمورد تنقیح رباعیات او نباید فقط ظواهر آنها را منظور داشته و بمحض تصادف در پارهای از آنها با عباراتی از قبیل (پرده) و (او) و امثال اینها که از مصطلحات صوفیه است حکم داد باینکه اینگونه رباعیها از خیام نمیباشد؛ بلکه باید در مفهوم واقعی و مآل حقیقی آنها هم نهایت دقت را بعمل آورده و از استعجال در طی و حذف آنها از سلک رباعیات خیام احتراز نمود. و نیز القفطی بعد از نجمالدین دایه دوّم کسی است که توجّه برباعیات خیام داشته و آنها را از لحاظ عدم موافقت با شریعت و طریقت مورد انتقاد قرار داده است.
۸
زکریّا بن محمد بن محمود قزوینی در کتاب (آثار البلاد و اخبار العباد) که تألیف آنرا در سال ۶۷۴ بپایان رسانیده در ماده نیشابور چنین مینویسد:
«نیشابور، ینسب الیها من الحکماء عمر الخیام کان حکیماً عارفاً بجمیع انواع الحکمة؛ سبّما نوع الّریاضی وکان فی عهد الّسلطان ملکشاه السلجوقی. سلّم الیه مالاً کثیر الیشتری به آلات الّرصد ویتّخذ رصد الکواکب. فمات الّسلطان و ماتمّ ذلک. وحکی انّه نزل ببعض الّربط فوجد اهلها شاکین من کثرة الّطیر و وقوع ذرقها وتنجّس ثیابهم بها فاخد تمثال الّطیر من طین و نصبه علی شرافة من شرافات الموضع فانقطع الّطیر عنها. وحکی انّ بعض الفقهاء کان یمشی الیه کلّ یوم قبل، طلوع الّشمس ویقرأ علیه درساً من الحکمة فاذا حضر عندالّناس ذکره بالّسوء. فامر عمر باحضار جمع من الّطبّالین و البوقیّین و خبأهم فی داره فلما جاءالفقیه علی عادته لقرائة الّدرس؛ امرهم بدقّ الّطبول والّنفخ فی البوقات فجاء الّناس من کلّ صوب؛ فقال عمر: «یا اهل نیسابور، هذا عالمکم یاتینی کلّ یوم فی هذالوقت و یأخذ منّی العلم و یذکرنی عندکـم بما تعلمون فان کنت انا کما یقول فلایّ شیّ یاخذ علمی و الافلایّ شیّ یذکر الأستاد بالسوء».
یعنی: «نیشابور، منسوبست بدان شهر، از حکما، عمر خیام؛ که حکیمی بوده واقف بهمه انواع حکمت؛ بویژه بریاضیّات. در عهد ملکشاه سلجوقی ظهور نموده سلطان منال هنگفتی بدو داد؛ که آلات و ادوات رصد بخرد و با آنها رصد ستارگانرا بگیرد؛ و لیکن سلطان بمرد و خیام آن کار را بسامان نبرد. و آوردهاند که خیام وارد رباطی شد و دید که مردم آنجا از کثرت مرغانی و فضله انداختن آنها و آلوده گردیدن رختهای شان شکایت دارند؛ مرغی از کل ساخت و بر یکی از شرافههای آن محلّ نصبش کرد؛ تا پای آمد و شد مرغان بریده گشت و گویند که یکی از فقها هر روز پیش از طلوع آفتاب نزد وی رفته درس حکمت میخواند و چون پیش مردم حاضر میشد نام او را بزشتی میبرد. خیام فرمود گروهی از طبّالان و بوقیان را گرد آوردند و آنانرا خانه خود پنهان کرد و هنگامی که فقیه بر عادت معمول، جهة خواندن درس باز آمد، خیام دستور داد طبلها و بوقها را بصدا درآوردند و مردم از هر سو رو بجانب خانه او نهادند. آنگاه خیام خطاب بحضار کرده گفت: «ای مردم نیشابور، این عالم شما، هر، روز همین وقت میاید و از من دانش میآموزد: ولی پیش شما از من بنحوی یاد میکند که میدانید. اگر من چنانم که او گوید؛ پس چرا کالای دانش مرا میخرد وگرنه بچه سبب نام استاد بزشتی برد؟!.» چیزیکه زکریای قزوینی بر گفتار پیشینیان خود دربارهٔ خیام افزوده دو حکایت است یکی مـرغ ساختن او در بعضی از رباط و دومی درس خواندن فقیهی از وی حکایت اوّل بعید نیست صحت داشته باشد؛ زیرا محتمل است که آنرا بشکل باز شکاری ساخته باشد و مرغانی مانند کبوتران از آن دوری جویند؛ چنانکه مترسکهائی که دهقانان در باغها و بستانها برای دور داشتن حیوانات مضرّه در عصر ما هم بکار میبرند، از این قبیل است؛ اما حکایت دوم بنظر نگارنده از جمله افسانههائی است که دربارهٔ خیام ساخته شده و دلیل سستی اساس آن در ذیل گفتار شمسالّدین تبریزی قبلاً نگاشته شده است.
۸
ابوالّثنا قطبالّدین محمّدبن مسعود شیرازی متوفی در سال ۷۱۰ هجری قمری در کتاب (الّتحفة الّشامیّة فی الهیئة) که آنرا بسال ۶۸۴ تألیف کرده مینویسد:–
«التاریخ الملکی منسوب الی الّسلطان جلال الّدوله ملکشاه ابـن الب ارسلان الّسلجوقی و الّسبب فیها انّه اجتمع فی حضرته جماعة من الحکماء و منهم عمر الخیام و الحکیم اللوکری و غیرهما .. الخ».
یعنی؛ «تاریخ ملکی منسوبست به سلطان جلال الّدوله ملکشاه بن الب ارسلان سلجوقی و سبب در آن اینست که اجتماع کرد در دربار او گروهی از حکما که از آن جمله بود عمر خیام و حکیم لوکری و غیرهما .. تا آخر».
دکتر فریدریخ رزن در مقدمهٔ رباعیات خیام چاپ برلن مینویسد: «چیزی که مورّد توجه مورّخان واقع نشده تحقیق یک عالم هلندی موسوم به (گلیوس)[۲۸] (سنه سنه ۱۰۷۸ هجری) میباشد که مولد حکیم (یعنی عمر خیام) را محل (لوکر) دانسته است».
ظاهراً تصوّر این دانشمند هلندی اشتباه و منشاء آن اینست که در نسخهای از «الّتحفة الّشامیه) که بنظر او رسیده، چنانکه در متن مجموعه طبع دکتر رزن چاپ شده، واو عطف از میان دو کلمه (الخیام) و (الحکیم) از قلم افتاده بوده و دانشمند نامبرده تصوّر کرده که کلمه (الحکیم) صفت خیام و خیام و حکیم لوکری شخص واحدی بوده است و حال آنکه عبارت صحیح «عمر الخیام والحکیم اللوکری» با واو عطف و مقصود از حکیم لوکری ابوالعباس منجّم و شاعر معاصر با خیام است که در انجمن مأمور باصلاح تقویم هم شرکت داشته و شرح حال او را ابن فندق در تتمة صوان الحکمه و شهرزوری در نزهةالأرواح نوشتهاند. او در مرو از خاندان جلیلی بدنیا آمده، شاگرد بهمنیار بن مرزبان متوفّی در سال ۴۵۸ از تلامیذ شیخ الّرئیس ابوعلی سینا بوده و شعر نیکو می گفته، در پیری نابینا شده و در مرو درگذشته و دیوانی از خود بیادگار گذاشته است.
۹
ابو زید عبدالّرحمن بن محمّد معروف به (ابن خلدون) متولد ۷۳۲ و متوفّی در سنهٔ ۸۰۶ یا ۸۰۸ هجری قمری در مقدّمهٔ مشهور تاریخ موسوم خود به (کتاب العبر و دیوان المبتدا والخبر) مینویسد: «وقد بلغنا ان بعض ائمّة الّتعالیم من اهل المشرق انهی المعادلات الی اکثر من هذه الّستة الأجناس و بلغها الی فوق العشرین و استخرج لها کلّها اعمالا واتبعها ببراهین هندسیه».[۲۹]
یعنی؛ «شنیدهایم که برخی از پیشوایان تعالیم از مردمان خاور زمین معادلات را به بیشتر از این اجناس ششگانه ترقی داده و بالاتر از بیست رسانیده و برای همهٔ آنها اعمالی استخراج کرده و بدنبال آنها براهین هندسی اقامه نموده است.
بعقیده (وپکه) مترجم رساله جبر و مقابله خیام بفرانسه، منظور ابن خلدون از عبارت (بعض ائمّة الّتعالیّم) خیام بوده است.
۱۰
مصطفی بن عبدالله معروف به (حاجی خلیفه) که در حدود سال هزارم هجری قمری ولادت و درسنه ۱۰۶۷ وفات یافته، از خیام در سه جا از اثر مشهور خود؛ (کشف الّظنون) یاد کرده است.
کتاب کشف الّظنون، علاوه بر چاپهای مصر و اسلامبول، در شهر لیپزیک نیز بسال ۱۸۳۵ میلادی با ترجمه لاتینی و فهرست مفصّل در شش جلد بزرگ بطبع رسیده و در این چاپ از خیام بترتیب و عبارات ذیل یاد شده است:–
۱– در صفحهٔ ۵۸۴ از جلد سوّم بدین عبارت «قال الفاضل عمر ابن ابراهیم الخیّامی انّ احد المعانی الّتعلیمیّة من الّریّاضی هو الجبر و المقابلة و فیه ما یحتاج الی اصناف من المقدّمات معتاصّة جدّاً معتذّرحلّها».
یعنی؛ «فاضل؛ عمر بن ابراهیم خیامی گفته است که یکی از معانی تعلیمیّه در مبحث ریاضیّات، جبر و مقابله است و در این فنّ مسائلی است محتاج انواعی از مقدّمات که فهمیدن آنها جدّاً دشوار بوده و حلّ آنها متعذّر است.
۲– در صفحهٔ ۵۷۰ از جلد سوّم بدین عبارت «زیج ملکشاهی لعمر الخیّام. ذکره عبدالواحد فی شرح سیفصل»
یعنی؛ زیج ملکشاهی اثر عمر خیام است. این را عبدالواحد در شرح سیفصل ذکر کرده است».[۳۰]
۳– در صفحهٔ ۲۷۳ از جلد ششّم بدین عبارت «مهجّة الّتوحید، لعلاء الّدولة الملک بالّری؛ کان معاصراً للخیّام».
یعنی؛ کتاب (مهجّة التوحید) اثر علاءالّدوله حکمران (ری) است که معاصر خیام بوده. آنچه از این گفتارهای حاجی خلیفه مهمّتر است اینست که زیج ملکشاهی بنا بگفته عبدالواحد در شرح کتاب سیفصل خواجه نصیرالّدین طوسی که در علم نجوم است تألیف، خیام بوده است و این خود دلیل مبرّزتر و مقدّمتر بودن خیام از سایر اعضاء انجمنی است که بامر ملکشاه سلجوقی برای اصلاح تقویم از هشت نفر علماء این فنّ تشکیل یافته بوده و شاید هم ریاست آن انجمن را داشته است و بدین جهة ترتیب زیجی از رصدهائی که گرفته شده بعهدهٔ او گذاشته شده است.
۱۱
از ادبای معاصر عربی زبان: ودیع البستانی الّصغیر[۳۱] که در لبنان تولّد یافته و در حدود سالهای ۱۲۷۱–۱۳۴۹ هجری قمری (۱۸۸۸–۱۹۵۴ میلادی) میزیسته، در سال ۱۳۳۱ هجری قمری (۱۹۱۲ میلادی) برخی از رباعیات خیام را – چون زبان فارسی نمیدانسته از ترجمههای انگلیسی و فرانسوی در چهل قطعهٔ هفت مصراعی که آنرا (سباعی) نامیده بزبان عربی نقل کرده است.
ودیع البستانی، این اثر خود را با مقدّمهای آغاز کرده که در آن ولادت، وفات، نسب، مولد، علوم، فنون، فلسفه، آثار، اشعار، رباعیات خیام و ترجمههای آنها را بزبانهای اروپائی، بطور مختصر؛ ولی جامعی بسلک تحریر کشیده، ضمناً، توضیحات بیشتری هم راجع باصل و نسب خیام داده که خلاصهٔ آن از این قرار است:–
«چون نام یکی از قبائل قدیم عرب، خیّام، بوده؛ بعضی از مؤلّفان عرب، چنان گمان بردهاند که این شاعر نامی، اصلاً، تازی نژاد است. دلیل دیگر آنان این است که «گویا خود یا پدر او هم پیشهٔ چادر دوزی داشته» در صورتی که این پیشه در شهرهای متمدّن معمول نبوده؛ بلکه ببدویان بادیه نشین اختصاص دارد. و احتمال اشتغال خود و حتی آبا و اجداد کسی که در نیشابور با اعیان و اشرافی مانند نظامالملک شاگرد یک دبستان بوده باین شغل بسیار بعید بنظر میرسد؛ ولیکن چون عناوین پرطمطراق را خوش نداشته؛ خیام، تخلّص کرده است. بهرحال، در ایرانی و نیشابوری بودن او جای هیچگونه شبهه و تردیدی وجود ندارد».
در مقدّمهٔ مذکور دو قطعهٔ عربی که یکی از آنها با مصراع «سبقت العالمین الی المعالی» و دیگری با مصراع «العقل یعجب فی تصرّفه» آغاز میشود، بخیام نسبت داده شده؛ که چـون راوی معتمد و سند معتبر است؛ ما هر دو را در جزو اشعار عربی او نقل خواهیم کرد.
این اثر ودیع البستانی، بطور مصوّر و بانضمام مقالهٔ تقریظ آمیزی از ادیب اریب: مصطفی لطفیّ المنفلوطی که از تلامیذ عالم فاضل و فرزانه: شیخ محمّد عبده و سرآمدان نهضت تجدّد ادبی عرب بوده، در یکی از مطابع مصر بچاپ رسیده است.
۱۲
شاعر دیگری بنام (محمّدالّسباعی) نیز، کتابی در ۱۴۱ صفحه بقطع وزیری کوچک باسم (رباعیّات الخیّام الفلکیّ الّشاعر الفیلسوف الفارسی) در مصر نوشته و بطبع رسانیده که در آن سه (نشید) شبیه بمسمّط مخمّس مندرج و نشید اوّل دارای چهل و چهار بند، نشید دوّم حاوی سی و هشت بند، نشید سوّم شامل نوزده بند و هر بند دارای پنج مصراع است که در سهتا از آنها یک قافیه و در مصراع چهارم قافیهای منفرد ومستقلّی و در مصراع پنجم قافیه دیگری نگهداشته شده که این قافیه در آخر همه بندهای هریک از سه نشید رعایت شده و برای نمونه، نخستین بند نشید اول ذیلاً درج میشود:–
«غرّد الّطیر فنبّه من نعس – واَدرْ کاسک فالعیش خلس – سلّ سیف الفجر من غمدالغلس – وانبری فی الّشرق رام ارسلا – اسهم الأنوار فیهام القلاع».
یعنی؛ آواز مرغ سحر، خفتگان را بیدار کرد. ساغرت را بگردش در آر که عیش آدمی محدود و منحصر بفرصتهاست. شمشیر صبح از نیام ظلام کشیده شد و تیر انداز ماهر مشرق روانه کرد تیرهای اشعّه را بقلّههای قلعهها». ظاهراً خواسته است با این بند، رباعی زبرین را ترجمه کرده باشد:–
«خورشید کمند صبح بر بام افکند، | کیخسرو روز مهره در جام افکند؛ | |||||
می خور که مؤذّن صبوحی خیزان | آوازهٔ «اشربوا» در ایّام افکند». |
بقیهٔ ترجمهها نیز، تقریباً، بهمین منوال بوده و از انتحال کنگ و لالی بیش نیست. در این کتاب که با سلیقه چاپ شده و دارای هفت مجلس تصویر هم هست از تاریخ تألیف و طبع چیزی و از هویت شاعر جز دو کلمه (محمّدالّسباعی) نوشته نشده و در مقدّمهٔ مختصری هم که دارد، مطلب مهمّ و تازهای بنظر نرسید.
۱۳
در قسم دوم. (المنجد) چاپ ۱۹۵۶ میلادی که تحت عنوان (المنجد فیالأدب والعلوم) معجمی از اعلام شرق و غربست در مادهٔ (خیام) نوشته شده :–
«الخیام (عمر) عالم و شاعر فارسی. عاش علی ایّام الّسلجوقین. ساهم فی اصلاح الحساب الّسنوی الفارسی (۱۰۷۴) تعلّم علی ابنسینا واتّصل بحسن صباح الاسمعیلی. توفّی ۱۱۳۲. من مؤلّفاته العلمیة «کتاب المصادرات» علی اقلیدس و «مشکلات الحساب». وله فی الّشعر «الرباعیات» نقلها إلی العربیّة شعراً ودیع البستانی (۱۹۳۲) و احمد الّصافی الّنجفی والّسباعی و نثراً احمدحامد الّصراف و نقلها إلی الّترکیة عبدالله جودت»
یعنی؛ عمر خیام، عالم و شاعریست ایرانی. درعهد سلاجقه زیسته بسال ۱۰۷۴ در اصلاح تقویم ایرانی شرکت جسته. از ابن سینا درس خوانده و بحسن صباح اسمعیلی پیوسته و در سال ۱۱۳۲ درگذشته (کتاب مصادرات) بر اقلیدس و (مشکلات الحساب) از مؤلفات علمی اوست. و در شعر، رباعیات را دارد که آنها را ودیع البستانی در ۱۹۳۲ و احمد الّصافی الّنجفی والّسباعی نظماً و احمد حامد الّصراف نثراً بزبان عربی و عبدالله جودت بزبان ترکی نقل کردهاند».
آنچه در این مندرجات (المنجد) اهمّیّت دارد، دو مطلب است؛ یکی موضوع تعلّم خیام از شیخ الرئیس است که با سایر دلائل و مدارک مذکور در این مجموعه موافقت داشته و صحت آنرا تأیید میکند و دیگری قضیّهٔ پیوستن خیام بحسن صباح است که ظاهراً از مقدّمهٔ دکتر عبدالله جودت بر رباعیات خیام اقتباس شده و بنحویکه شرح داده خواهد شد صحیح بنظر نمیرسد[۳۲] و از ترجمههای عربی رباعیات خیام، در حال حاضر، بیش از دو اثری که اندکی پیش تعریف شده، در دسترس نبود و همین دو فقره هم برای نمونه کافی است. و تاریخ ترجمه ودیع البستانی، چنانکه در خود المنجد هم در ماده (البستانی) تعیین گردیده ۱۹۱۲ میلادی است و اینکه در اینجا ۱۹۳۲ نوشته شده شاید از اشتباه در طبع ارقام پیش آمده که غالباً اتفاق میافتد.
- ↑ اولین دفعه، فاضل محترم: آقای بدیعالزمان فروزانفر متوجه این قسمت از (الزاجر) شده و آنرا درضمن خطابهای که در دانشکدهٔ ادبیات تبریز ایراد و در شماره ۸ و ۹ سال اول نشریه دانشکده مزبور منتشر شده، اعلام نمودهاند.
- ↑ ممکن است منظور فریدالدین کاتب دبیر و وزیر معروف سلطان سنجر باشد.
- ↑ زیرا که فعلهای صمم و صممت در اینگونه موارد بمعنی رسیدن تصمیم و لازم بوده و استعمال آن بنحو متعدی غلط میباشد.
- ↑ یعنی در کارهای خود بسیار دقیق و جدی و مانند شمشیریست که هم بند را از بند جدا میکند و هم استخوان را مانند قلم قط میزند.
- ↑ معنی این بیت چنین است «پیغمبری از کلاغان که بر هیچ دین و مذهبی نیست بما خبر میدهد که طوایف بشر رو بسوی پریشانی و پراکندگی است.
- ↑ گویا منظور خیام این بوده است که بگوید «من تصدیق میکنم اورا در دروغگوئی و حقیقةً دروغ گفته است»
- ↑ شیخ ابوطاهر مجدالدین محمد بن یعقوب صدیقی فیروز آبادی شیرازی لغوی که بسال ۷۲۹ در کازرون ولادت و بسال ۸۱۷ در زبید وفات یافته است. برای کسب اطلاعات بیشتری از مقامات فضلی او به لغتنامه دهخدا رجوع شود.
- ↑ ابوالکمال سید احمد عاصم، از فحول علمای عثمانی است که در قرن سیزدهم هجری میزیسته و کتاب قاموس را ازعربی بنام (اقیانوس) و همچنین کتاب برهان قاطع را از فارسی بزبان ترکی نقل و شرح کرده است.
- ↑ یعنی؛ «گفته میشود «صمم السیف» وقتی که شمشیر استخوانرا بریده و از آن بگذرد و اما وقتی که به بند و پیوند برخورده و آنرا ببرد «طبق السیف» گفته میشود.
- ↑ صفحهٔ ۸ چاپ حیدرآباد دکن.
- ↑ صفحهٔ ۸۸ آن چاپ.
- ↑ صفحهٔ ۱۵۱ همان چاپ. از این گفتهٔ خازنی چنین برمیآید که نام رسالهٔ خیام (القسطاس المستقیم) بوده است.
- ↑ نخستین بار، استاد گرامی آقای جلال همائی متوجه ذکر خازنی از خیام در میزانالحکمه شده و آنرا در حاشیه مقدمهای که برای کتاب (مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه) تألیف عزالدین محمود بن علی کاشانی نگاشتهاند، متذکر گردیدهاند.
- ↑ برای احراز این معنی بماده (ابوحفص) در لغتنامه دهخدا رجوع شود.
- ↑ ح، علامت برج قوس است و علامات بروج دوازده گانه از این قرار است (نظم) ازحمل صفر، الف ز ثور نشان – با ز جوزا و جیم از سرطان – از اسد دال گشت و سنبله ها – واو ز میزان شناس و عقرب زا – قوس حا، طا نشان جدی نهاد – دلو یا، یاالف، بماهی داد.
- ↑ جمله ایست مشهور و مقتبس از فرمایش حضرت امیر مومنان: علی ابن ابیطالب (علیه السلام) به راهبی که جهة استفسار مسئلهای بحضور آنحضرت شرفیاب شد و چون در پرسیدن مقصود تردیدی نمود آنحضرت بدو فرمود: «سل عما بذالک؛ علیالخبیر سقطت» یعنی؛ بپرس آنچه را بتو رو داده؛ که بشخص آگاه و خبیری فرود آمدهٔ.
- ↑ وقل جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً – آیه ۸۳ از سوره ۱۷ (الاسراء) ظاهر معنی آیه: و بگو حق آمد و باطل نیست و ناپدید گردید؛ که باطل نیست و ناپدید شدنی بود.
- ↑ الحمیا، شدة الغضب واوله. یقال «لاتکلمه فی حمیا غضبه». سورة الخمر. الخمر نفسها.– من کل شئی شدته واوله یقال «هو شدیدالحمیا» ای عزیر النفس ابی – المنجد. یعنی؛ حمیا، شدت خشم و اول آنست گفته میشود «لا تکلمه فی حمیا غضبه = سخن مگو با او در شدت خشمش» و بمعنی شدت نشأه شرابست و خود شراب هم هست و بشدت و اول هر چیز نیز گفته میشود. و گویند «هو شدید الحمیا) یعنی؛ او دارای عزت نفس و مناعت طبع است.
- ↑ الختن. کل من کان من قبل المرأة مثل الاب و الاخ. زوج الابنة – المنجد. یعنی؛ ختن، هر خویش است از طرف زن مانند پدرزن و برادر زن و بمعنی شوهر دختر هم هست.
- ↑ Savant
- ↑ بهاءالدین ابوالمعالی محمد ابن حسن بغدادی ملقب به (کافیالکفات) و معروف به (ابنحمدون) که در سال ۴۹۵ هجری قمری ولادت و در سنه ۵۶۲ وفات یافته، از ائمه لغت و مشاهیر ادبا و کتاب و از جملهٔ ندماءِ المستنجد بالله خلیفه عباسی بوده و کتابی بنام (التذکره) راجع بادبیات و نوادر در دوازده جلد تألیف کرده و چون خلیفهٔ نامبرده از پاره مندرجات آن متغیر گردیده اورا حبس کرده و او در زندان درگذشته است – قاموس الاعلام و لغتنامه دهخدا.
- ↑ هوینی و هونی هر گاه با یا نوشته شود باید با الف خوانده شود؛ مانند صغری و کبری.
- ↑ خطیب تبریزی تألیفات زیادی دارد از قبیل شرحهای او بکتاب (حماسه) بسه جور؛ اصغر، اوسط و اکبر و شرح (سقط الزند) معری و شرح (القصاید العشر) و شرح (المفضلیات) و کتابهای (تهذیب غریب الحدیث) و (تهذیب اصلاح المنطق) و (الکافی فی علم العروض والقوافی) و (الملخض) راجع باعراب قرآن در چهار جلد و (مقدمات حسنه) وغیرها – برای تفصیل رجوع شود به (وفیات الاعیان) ابنخلکان.
- ↑ غزالی، ریاضیان را اهل مذهبی از ریبیان یاد میکند و شاید عمر خیام از جمله آنان باشد. عمر خیام این دلیل را پیش کشیده میگوید که برای آدمی نزدیکترین و مهمترین موضوع، تأمل و تدقیق نفس خود اوست؛ یعنی اصل «من» و «تو» که مرجع دائمی وی است و حال آنکه اساس و فروعات این اصل مورد اختلافات و مباحثات بیانتهاست و با اینکه شما درباره موضوعی چنین نزدیکتر بخود تا این اندازه در شک و تردید هستید در خصوص موضوعاتیکه قبول دارید بسیار دورتر و علویتر از شماست چسان باور میکنید که بتوانید رای درست بدهید؟!..اشملدر – تجربه قلمی روی مکتبهای فلسفی نزد عربها – صفحهٔ ۱۱۶
- ↑ از این کتاب نسخهای بعلامت (ب۲۱) و نسخهٔ دیگری بعلامت (۳۴۸ وارن) در کتابخانهٔ لیدن ضبط است و نسخهٔ بسیار ناقصی از آن هم که فقط شامل قسم اول که در محاسن شعراء بغداد و نواحی آنست تحت شمارهٔ ۱۸۳ در کتابخانهٔ مسجد سپهسالار موجود است.
- ↑ ورق ۲۳۸ نسخهٔ ب۲۱ و ورق ۱۸۵ نسخهٔ ۳۴۸ وارن.
- ↑ در نسخهٔ دیگری (وکان مرأیحبه) یعنی؛ در صورتیکه خیام قبلاً کسی بود که سنجر او را دوست میداشت.
- ↑ Golius
- ↑ صفحهٔ ۴۸۴ مقدمهٔ ابن خلدون چاپ مصر.
- ↑ کتاب (سیفصل) اثر خواجه نصیرالدین طوسی است در علم نجوم.
- ↑ البستانی، عنوان چندتن آز ادبای لبنان است؛ ولی یکی از آنان (البستانی الکبیر) معروفست که (ایلیاد) همر را ترجمه کرده و دیگری همین (البستانی الصغیر) است که برخی از رباعیات خیام را بعربی نقل کرده است.
- ↑ بمبحث (خیام و اسمعیلیان) رجوع شود.