نادره ایام حکیم عمر خیام/خیام و نسبتهای دیگر

نسبتهای دیگری که بخیام داده شده است

چون خیام در پاره‌ای از رباعیات خود ببرخی از داستانهای ایران باستان اشاره کرده؛ جائی از قصری که با چرخ همیزد پهلو و جاهای دیگری هم از بارهٔ طوس و کلّه کیکاوس و گور گرفتن بهرام و امثال اینها سخنی بمیان آورده؛ بعضی از نویسندگان ترجمهٔ حال او چنین تصوّر کرده‌اند که او علاقهٔ خاصی بشعایر ایران قدیم یا زردشتگری داشته و یا در تحت تأثیر شاهکارهای حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی در شاهنامه واقع شده است.

البته، بسیار بعید است که خیام شاهنامهٔ فردوسی را ندیده یا اینکه داستانهای ایران باستان را نشنیده باشد؛ زیرا این داستانها در عهد او جزو تاریخ بشمار میرفته و ابن فندق در کتاب (تتمهٔ صوان‌الحکمه) صریحاً میگوید که «او در لغت و فقه و تاریخ عالم بود» ولیکن خیام، نه مانند دقیقی اعتراف کرده که «از چار خصلتی که در همهٔ گیتی دوست دارد یکی هم کیش زردهشتی بوده» و نه مانند فردوسی اظهار خرسندی نموده که بر اثر سی‌سال زحمت و مرارت عجم زنده کرده و نه هم مانند خاقانی بر خرابه‌های مداین اشک ریخته است. یاد خیام از این داستانها بسیار محدود بوده و از این گونه مطالب فقط برای اثبات انقلاب عالم استفاده کرده و تأثّر شدید او هم از بی‌ثباتی دنیا و ناپایداری زندگانی بشر است؛ نه از فرط علاقه بفرّ و شکوه گذشته یا از بیم و امید از شقاوت یا بسعادت آینده. او، بهیچیک از این معانی اهمیتی نداده و همهٔ کسانی را که ارزشی برای اینها قائل هستند، مخاطب قرار داده و میگوید:–

  «ای بیخبران، شکل مجّسم هیچست وین طارم نه سپهر ارقم هیچست.  
  خوش باش: کزین نشیمن کون و فساد وابستهٔ یکدمیم وان هم هیچست..»  

و چون خیام، در بعضی از رباعیات خود، گاهی بافلاک و اجرام سماوات خطاب کرده و گاهی با سبو و ساغر گفتگو نموده و گاهی هم در کارگه کوزه‌گری به کوزه‌های گویا و خموشی برخورده و خروشی از آنها میشنود که «کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش»، برخی از ناقدان مغرب زمین، جنبهٔ پاگانیزمی[۱] در سخن او دیده و او را شاعر پاگانیستی تصوّر کرده‌اند. مرحوم رضا فیلسوف، در مقدّمهٔ خود به (رباعیات خیام) میگوید «در نتیجهٔ تحقیقاتی که بعمل آورده و بر حسب اعتقادی که حاصل کرده‌ام، ادّعائی واهی‌تر از این پیدا نمیشود».

«پاگانیزم، در لغت بمعنی شرک و بت پرستی بوده و در اصطلاح ادبا، عبارت از اینست که قوای طبیعت، مانند افراد ذیروحی تلقّی گردیده و بآنها شخصیّت ذی‌شعوری مثل انسان داده شود و تجلّی آنرا در ساحهٔ شعر بدین‌سان میتوان توجیه کرد که قوای مذکور در قیافهٔ اشخاص تصوّر و در امور عالم و سرنوشت بنی‌آدم ذی‌دخل و مؤثّر تلقی گردیده و با آنها بهمان فکر و خیال سخن رانده شود. همر مشهور و حتّی لوگرجیوس معروف بزرگترین ممثّل آن بوده‌اند و زیباترین نمونه‌های آنرا بوجود آورده‌اند و در اپیگرامهای[۲] بسیاری که از شعرای یونان قدیم بیادگار مانده، افکار و عقاید پاگانیزم با نهایت وضوح نمایانست؛ چه آنکه در آنها خطابهای صریح بسیار به ارباب انواع و موزها[۳] موجود و مشهود است و حال آنکه در تمام سخنان خیام، یگانه استعاره‌ای وجود ندارد که اینچنین پاگانیزمی از آنها احساس گردد».

آقای گل پینارلی که مجموعهٔ (طربخانه) را با ترجمهٔ ترکی آن بطبع رسانیده و منتشر ساخته و طبعاً مایل بوده که آن مجموعه با همهٔ تضادها و نقاط ضعفی که دارد اثری مطابق با حقایق احوال خیام جلوه کند، در مقدّمه‌ای که برای آن نوشته، درعین آنکه نسبت تصوّف بخیام داده، او را پیرو طریقت ملامیّه نیز معرّفی کرده و برای اثبات مدّعای خود بقسمت اخیر فصل سوّم (رساله‌ای در علم کلّیّات) و ترجمهٔ خطبهٔ ابن‌سینا[۴] استناد جسته است و جهة تأیید و تقویت عقیدهٔ خود بیک سلسله رباعیاتی اشاره کرده و آن قسمت از رباعیات را هم که بسیار تند و لاابالیانه تلقّی نموده از شطحیّات شمرده و در هیچیک از این موارد کوچکترین تردیدی بخود راه نداده و فقط در تعیین مرشد و مراد خیام احساس شکّ و شبهه‌ای در خاطر خود نموده و میگوید: «ولی نمیدانیم که خیام مرید مرادی شده یا نه؛ ولی میدانیم که تصوّف وی مثل تصوّف حافظ عرفانی است قلندرانه و خیام خودش را بزبان اهل ملامت، مطابق بحقیقت محض، چنین تعریف میکند.–

  یکدست بمصحفیم و یکدست بجام، گه نزد حلالیم و گهی نزد حرام،  
  مائیم درین گنید نا پختهٔ خام نه کافر مطلق، نه مسلمان تمام»  

اما بنظر نگارنده، اوّلاً، نسبت دادن تصوّف بخیام مخالف دلائلی است که در این مجموعه تحت عنوان (خیام و تصوف) بر عدم صحّت آن اقامه شده و چنانچه همهٔ آن ادلّه هم فراهم نبود؛ شهادت بیطرفانهٔ القفطی در (تاریخ‌الحکماء) و نکوهش مغرضانهٔ نجم‌الّدین دایهّ در (مرصادالعباد) بنحویکه هر دو بموقع خود شرح داده شده برای اثبات صوفی نبودن خیام کافی بود؛ چه آنکه این هر دو نفر از حیث زمان نزدیکتر بعهد خیام بوده‌اند و خود و آثار او را بهتر میشناخته‌اند؛ علی‌الخصوص، نجم‌الّدین دایه که خود از کبار شعبهٔ کبراویّهٔ طریقت صوفیّه بوده و در تشخیص هم مسلکان خویش از دیگران خبرت و بصیرت کامل داشته و اگر خیام متصوّف بود او را حتماً از اجّلهٔ پیشوایان آن قوم میشمرد و با تعصّبی که از آن طایفه سراغ داریم ممکن نبود که از وی با چنان بیان تلخ و زهرآگینی یاد کند و لااقلّ تا اندازه‌ای شرایط حرم و احتیاط را رعایت مینمود.

دوّم – ملامیّه، فرقه‌ای غیر از صوفیّه بوده و مشرب و مسلک این دو گروه قابل التیام با یکدیگر نمیباشد. برای اثبات این معنی دلائل بسیار است. ما در این مورد فقط به بیانات یکی از خبره‌ترین ارباب بصیرت کفایت میورزیم:–

عزّالّدین محمودبن علیّ کاشانی که خود از مشایخ صوفیّهٔ سهروردی و از معاریف ارباب علم و اطّلاع در این بابست، در کتاب (مصباح‌الهدایه و مفتاح‌الکفایه)[۵] چنین میگوید:–

«امّا ملامیّه، جماعتی باشند که در رعایت معنی اخلاص و محافظت قاعدهٔ صدق نهایت جهد مبذول دارند و در اخفاء طاعات و کتم خیرات از نظر خلق مبالغت واجب دانند؛ با آنکه هیچ دقیقه از صوالح اعمال مهمل نگذارند و تمسّک بجمیع فضایل و نوافل از لوازم شمرند و مشرب ایشان در کلّ اوقات تحقیق معنی اخلاص بُوَد و لذّتشان در تفرّد و نظر حقّ باعمال و احوال ایشان و همچنانکه عاصی از معصیت بر حذر بُوَد ایشان از ظهور طاعت که مظنّهٔ ریا باشد، حذر کنند؛ تا قاعدهٔ اخلاص خلل نپذیرد و بعضی گفته‌اند ملامتی کسی است نه تظاهر به نیکی کند و نه در باطن شرّی داشته باشد و این طایفه هرچند عزیزالوجود و شریف‌الحال باشند؛ ولیکن حجاب وجود حقیقت هنوز از نظرشان بکلّی منکشف نشده باشد و بدان سبب از مشاهدهٔ جمـال توحید و معاینه عین تفرید محجوب مانده‌اند و اخفاء اعمال و ستر احوال از نظر خلق مشعر و موذن است برؤیت وجود خلق و نفس خود که مانع معنی توحیداند و نیز نفس از جملهٔ اغیار است. تا هنوز خود بر حال خود نظر دارند، اخراج اغیار از مطالعهٔ اعمال و احوال خود بکلّی نکرده‌اند و فرق میان ایشان و صوفیّه اینست که جذبهٔ عنایت قدیمی، هستی صوفیّه را بکلّی از ایشان انتزاع کرده و حجاب خلق و انأیّت از نظر شهود ایشان برداشته؛ لاجرم، در اتیان طاعات و صدور خیرات خود را و خلق را در میان نبینند و از اطلاع نظر خلق مأمون باشند و باخفاء اعمال و ستر احوال مقیّد نیند و اگر مصلحت وقت در اظهار طاعات بینند؛ اظهار کنند و اگر اخفاء آن بینند؛ اخفا کنند؛ پس ملامیّه مخلصانند[۶] و صوفیّه مخلصان[۷] انّا اخلصنا هم بخالصةِ ذکری الّدار[۸] وصف حال ایشان است».

با این مغایرت، که بین دو طایفهٔ صوفیّه و ملامیّه با یکدیگر موجود و مشهود است، کسی هم که اعتقاد بتصوّف خیام دارد، او را نشاید که در عین حال از فرقهٔ ملامیّه بشمارد.

سوّم – چنانکه سابقاً هم گفته شده، قسمت اخیر فصل سوّم (رساله‌ای در علم کلّیّات) داوری بیطرفانه‌ای در میان چهار گروه طالب شناخت خدا که متکلّمان و حکما و تعلیمیان و صوفیه باشند، بیش نیست و ترجمهٔ خطبهٔ ابن‌سینا هم فقط کاشف است از اعتقاد مترجم آن بوجود مبداء اعلی و اوّلی که حق است و هیچیک از این دو دلالتی بر تصوّف خیام ندارد.

چهارم – رباعیات اصیل خیام قابل حمل بر تصوّف نیست؛ مگر بعضی بندرت آنهم چنانکه القفطی اشاره کرده از طریق تأویل و بزحمت بسیار و معلوم است که میدان تأویل هم خیلی وسیع است و بدین سبب هم دارای اعتباری نبوده و قابل استناد نمیباشد.

و آن قسمت از رباعیات او که آقای کل پینارلی آنها را از شطحیّات محسوب داشته‌اند[۹] بهیچوجه قابل تطبیق با شطحیّات نیست؛ چه آنکه شطحیّات و شطریّات و طامات[۱۰] در اصطلاح عرفا، آن قسمت از مطالبی است که اسرار طریقت را فاش میکند مانند «انّا الحقّ» از منصور و «لیس فی جبتی سوی الله» از بایزید یا «سبحانی ما اعظم شانی» و «انا من اهوی و من اهوی انا» از اکابر دیگر عرفا[۱۱] و رباعیاتی که آقای کل پینارلی از شطحیّات شمرده‌اند، هیچگونه وجه تشابه یا تناسبی با این قبیل کلمات ندارد و بر فرض اینکه گفته شود که خیام در این رباعیات اسراری از حیات حقیقی خود را فاش کرده است؛ باز هم، هیچ ارتباطی با اسرار طریقت نخواهد داشت.

آری، بطوریکه عزّالّدین گفته همچنانکه عاصی از بروز معصیت برحـذر میباشد، ملامیّه نیز، از ظهور طاعت که مظنّهٔ ریاست احتراز میجویند و اکابر آنان گاهی که مورد توجّه و اقبال مردم واقع شده‌اند، مبادرت بتظاهراتی نموده‌اند که آنان را از خود منصرف و حتّی متنفّر سازند؛ چنانکه حکایت نان خوردن بایزید بسطامی در روز رمضان، موقع ورود بشهری که مستقبلان باو رو آورده بودند و آب آشامیدن محیی الّدین اعرابی با جام بلورین میگون بمنظور شراب جلوه دادن آن در قـدس شریف وقتی که خلق متوجّه او گردیده و او را بحال خود نمیگذاشتند، مؤیّد صحّت این معنی بوده و ممکن است که یکی از آنان هـم بهمین منظورها تظاهـر بـگفتن سخنانی با ساختن اشعاری نماید که در ظاهر زننده و لاابالیانه باشد؛ اما در صورتیکه سایر شرایطی را هم که عزّالّدین اشاره کرده، در باطن، رعایت کند؛ ولی آنچه از وضع زندگانی خیام برای ما مسلّم است، هرگز و بهیچوجه، با این روشها قابـل انطباق نمیباشد.

و مضمون رباعی «یکدست بمصحفیم و یکدست بجام» هم که آقای کل پینارلی آنرا مرسوم زبان و بیان ملامیّه معرفی کرده‌اند هیچگونه اختصاص و انحصاری بدان طایفه نداشته و مقصور و محدود بعرف و اصطلاح آنها نیست. این قبیل حرفها در میان عموم مردم، از خواصّ و عوام، همیشه معمول و متداول بوده و غالباً گفته میشود که «ما مردم، با این وضع که فرقی در بین حلال و حرام نمیگذاریم، نه کافر کافریم و نه مسلمان مسلمان» و گویندهٔ آن، برای آنکه بیطرفی خود را نشان داده و بگفتار خویش قوّت و اعتبار اقرار بخشد؛ تا مورد اعتراض نگردیده و قابل قبول شنونده واقع شود خود را نیز جزو سایرین قرار داده میگوید «ما مردم نه چنانیم و نه چنین». منظور خیام هم در این مورد، اظهار بی‌مبالاتی شخص خودش تنها نبوده؛ بلکه خواسته است با این بیان تذبذب مردم زمان وعدم ثبات آنان را بر هیچ دین و آیینی مورد انتقاد قرار دهد.

بالجمله؛ خیام، چنانکه تا اینجا معلوم و مسلّم گردید. نه صوفی بوده و نه تناسخی، نه مذهب تعلیمیان را پذیرفته و نه به اسمعیلیان پیوسته، نه علاقه‌ای به آیین زردشتی داشته و نه تمایلی به بت‌پرستی و پاگانیزم نموده و طریقت ملامیّه، بالخصوص، با رفتار و گفتار وی، اصلاً و ابداً، جور نمیآید. هر که اورا بقدر کافی شناخته باشد، ناچار و ناگزیر است در این مورد با مرحوم رضا فیلسوف متّفق الّقول گردد که این نادرهٔ ایّام، با آنکه بیش از نهصد سال پیش از این، در نیشابور بدنیا آمده و در عالمی نشو و نما و تربیت یافته که جلوه گاه تصوّف و عرفان بوده، از لحاظ تلقّی مسائل مابعدالّطبیعه و حلّ معضلات حیات، ذرّه‌ای هم، رنگ و آهنگ زمان و محیط خود را نپذیرفته؛ بلکه در همان اوان نه قرن قبل، نابغه‌ای همعیار دانشمندان کنونی بوده و از لحاظ فضایل علمی و ادبی، فردی چنان بارز و چندان ارجمند است که در دنیای متمدّن امروزی دارای هزاران هزار پیروان ارادتمند و هواخواهان اخلاص گستر میباشد.


  1. Paganisme
  2. اپیگرام، منظومه‌های کوچکی است که مانند رباعی غالباً دارای چهار تا شش مصراع بوده بعضی از آنها بشیوهٔ جدی و برخی هم بسبک هجو و هزل ساخته میشود.
  3. موز (Muse) هر یک از نه الهه‌ای که در اساطیر یونان هر کدام حامی یکی از علوم و فنون و هنرهای زیبا بشمار میرود.
  4. آقای کل پینارلی (رساله‌ای در علم کلیات) را (‌رسالهٔ سلسلة‌الترتب) و خطبه ابن سینا را (رساله وجود) نامیده است.
  5. این کتاب را استاد دانشمند آقای جلال همایی با تحصیح و حواشی بسیار مفید سال ۱۳۲۶ هجری شمسی در چاپخانهٔ مجلس بطبع رسانیده است.
  6. بکسر لام بمعنی اخلاص گستران.
  7. بفتح لام بمعنی خلاص یافتگان.
  8. آیهٔ ۴۶ از سورهٔ ۳۸ (ص) یعنی؛ ما خالص گردانیدیم ایشان را بخصلت بیغشی که بیاد آوردن آنسراست.
  9. از قبیل رباعیهای «گویند مخور می که بشعبان نه رواست» و «هشیار نبوده‌ام دمی تا هستم» و «زنهار مرا ز جام می قوت کنید» و امثال اینها.
  10. شطح برآوردن آوازیست که رانندگان بزغاله و نظایر آن برای راندن آنها ترنم می‌کنند و مقید بمعنی آن نمیباشند؛ هرچه میخواهد باشد – شطر بمعنی بیباکی هم آمده است و فاش کنندهٔ اسرار را از لحاظ بی‌پروائی که مینماید (شطار) میگویند – طم، بکسر طا، پری و بسیاری آب و امثال آنست بنحویکه فائق و غالب آید و طامات کلماتیست که سالکان طریقت وقتی که پر و سرشار از معانی نهانی میگردند آنها را بر زبان میآورند.
  11. معانی کلمات بترتیب از ایتقرار است: من حقم – نیست در جبهٔ من غیر از خدا – پاکا منزها چقدر بزرگست شأن من – من کسی هستم که دوستش دارم و آنکه دوستش دارم، منم.