هزار و یکشب/اهرام مصر

(حکایت اهرام مصر)

و از جمله حکایتها اینست که مامون ابن هرون الرشید بمحروسۀ مصر در آمد و بخراب کردن گنبدهای هرمان فرمان داد تا مالی را که در آنمکان بود بدست آورد و چون خواست آنها را ویران کند نتوانست بسی در خرابی آنمکان بکوشید و بسی مال صرف کرد چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فروبست

چون شب سیصدو نود و پنجم بر آمد

گفت ای ملک جوانبخت مامون در هدم گنبدها بکوشید و مالی بسیار صرف کرد یک طاق کوچک بیش نتوانست ویران کند گفته اند مأمون در آن طاق چندانکه مال صرف کرده بود مال پدید آورد نه زیاد تر بود و نه کم تر پس آنمال را برداشته از آن نیت بازگشت و آن گنبدها از عجایب روزگار بودند و در روی زمین مانند آنها در استحکام و بلندی یافت نمیشد و آنها را با سنگهای بزرگ بنا کرده بودند سنگهارا سوراخ کرده قضیبهای آهنین بسوراخ آن سنگ گذاشته و سنگ دیگر نیز سوراخ کرده از روی آن قضیب آهنین بفراز سنگ دیگر گذاشته بودند و آنگاه سرب گداخته بر آن ریخته بودند و بلندی هر بنا صد ذراع از ذرعهای آنوقت بوده است و پیشینیان گفته اند که در آن گنبدی که خراب کردند سی خزینه بوده است پر از گوهرهای قیمتی و مالهای بسیار و صورتهای غریبه و آلات و اسلحه فاخره که آنها را با روغنی روغن مال کرده بودند که تا روز قیامت آن آلات زنگ نگیرند و در آن خزینه ها شیشه هایی هست که پیچیده میشوند و نمیشکنند و گونه گونه معجونها در آنجا هست و در گنبد ثانی خبرهای کاهنان در لوحها نوشته از هر کاهنی به یک لوحی نوشته اند و در آن لوح صنعتهای عجیبه آن حکیم مرسوم است و در دیوارها صورتها هست مانند اصنام که با دستهای خویشتن همه کار بکنند و هر گنبد را خازنی بود که پاسبانی او را میکرد و در عجایب آن بناها خداوندان بصایر و ابصار در حیرت مانده در وصف آنها اشعار گفته و از جمله آن اشعار این ابیات است

  زبس نغز کاری چو کاخ سلیمان ز بس استواری چو سد سکندر  
  بر افراز آن چنبر چرخ گردان سر پاسبان را بساید بچنبر  
  نه خورشید را سوی بالای او ره نه اندیشه را سوی پهنای او در