هزار و یکشب/زن صدقه دهنده

(حکایت زن صدقه دهنده)

و از جمله حکایتها اینست که ملکی از ملوک بمردم شهر خود گفت هر کس از شما چیزی تصدق کند دست او را ببرم مردم از صدقه بازماندند کسی نمیتوانست بکسی تصدق کند اتفاقاً روزی از روزها گدائی را گرسنگی بی طاقت کرده بدر یوزگی نزد زنی رفت و باو گفت بمن صدقه ده چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست

چون شب سیصد و چهل و هفتم بر آمد

گفت ای ملک جوانبخت آن مرد سائل با زن گفت چیزی بمن تصدق کن زن گفت چگونه توانم تصدق کرد که ملک دست مرا خواهد برید سائل گفت بخاطر خدا صدقه ای بمن ده که گرسنگی طاقت از من ببرده آن زن چون نام خدایتعالی بشنید دلش بسوخت و بدان سائل رحمت آورد و دو قرصه نان باو داد چون این خبر بسلطان کشور رسید زن را طلب فرمود دو دست او را ببرید چندی بر این بگذشت ملک بمادر خویش گفت میخواهم که زن خوبروئی بمن تزویج کنی مادر ملک گفت بهمسایگی ما زنی است که بخوبی در جهان نظیر ندارد ولی او را عیبی است بزرگ که دستهای او را بریده اند ملک گفت او را نزد من آورید تا او را ببینم او را بدید بدو مفتون گشت و او را تزویج کرد و این همان زن بوده است که بسائل دو قرصه نان داده و بدان سبب دست های او را بریده بودند چون ملک او را تزویج کرد سایر همسران ملک باو رشک بردند و بملک نوشتند که این زن زنی است فاجره ملک سخن ایشان باور کرده مادر خود را فرمود که او را از خانه بیرون کند و بصحرائی فرستاده در همانجا بگذارند مادر ملک چنان کرد که ملک گفته بود پس آن زن در صحرای بی آب و علف گریان و نالان و گرسنه و عطشان کودک بردوش داشت و همی رفت تا بکنار نهر آبی برسید از غایت تشنگی زانوها بزمین نهاد که آب بخورد کودک از دوش او بآب اندر افتاد و زن در کنار نهر نشسته بکودک همیگریست که ناگاه دو مرد برو بگذشتند و باو گفتند ترا گریه از بهر چیست گفت پسری بردوش داشتم چون برای آب خوردن بنشستم پسر باب اندر افتاد آن دو مرد گفتند میخواهی که ما پسرت را از آب بیرون کنیم زن گفت آری پس ایشان دعا کردند و هنوز دعای ایشان تمام نشده بود که پسر بسلامت از آب در آمد و آسیبی بدو نرسیده بود آنگاه آن دو مرد گفتند دوست داری خدایتعالی دستهای ترا بتو باز گرداند زن گفت آری پس ایشان از خدایتعالی دعوت کردند و دست های او بهتر از آنچه بود بدو بازگشتند پس از آن مردها گفتند آیا میدانی که ما کیستیم زن گفت لا والله گفتند ما آندو قرصه نانیم که در راه خدا بسائل بدادی و بدان سبب دستهای تو بریده شد اکنون تو بسلامت فرزند و بباز گشتن دست های خود شکر کن و سپاس خدایتعالی بجای آور آن زن سپاس حق بگفت و شکر پروردگار بجا آورد