هشت کتاب/زندگی خوابها/خواب تلخ
مرغ مهتاب میخواند.
ابری در اتاقم میگرید.
گلهای چشم پشیمانی میشکفد.
در تابوت پنجرهام پیکر مشرق میلولد.
مغرب جان میکند، میمیرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم میروید کم کم
بیدارم
نپندارید در خواب
سایه شاخهای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم میشنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای پشیمانی را پرپر میکنم.