هشت کتاب/زندگی خوابها/فانوس خیس
روی علفها چکیدهام.
من شبنم خواب آلود یک ستارهام
که روی علفهای تاریک چکیدهام.
جایم اینجا نبود.
نجوای نمناک علفها را میشنوم
جایم اینجا نبود.
فانوس
در گهواره خروشان دریا شست و شو میکند
کجا میرود این فانوس،
این فانوس دریاپرست پر عطش مست؟
بر سکوی کاشی افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پریان میچرخد.
زمزمههای شب در رگهایم میروید.
باران پر خزه مستی
بر دیوار تشنه روحم میچکد.
من ستاره چکیدهام.
از چشم نا پیدای خطا چکیدهام:
شب پر خواهش
و پیکر گرم افق عریان بود.
رگه سپید مرمر سبز چمن زمزمه میکرد.
و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد.
پریان میرقصیدند.
و آبی جامههاشان با رنگ افق پیوسته بود.
زمزمههای شب مستم میکرد.
پنجره رویا گشوده بود.
و او چون نسیمی به درون وزید.
اکنون روی علفها هستم
و نسیمی از کنارم میگذرد.
تپشها خاکستر شدهاند.
آبی پوشان نمیرقصند.
فانوس آهسته بالا و پایین میرود.
هنگامی که او از پنجره بیرون میپرید
چشمانش خوابی را گم کرده بود.
جاده نفس نفس میزد.
صخرهها چه هوسناکش بوییدند!
فانوس پر شتاب!
تا کی میلغزی
در پست و بلند جاده کف بر لب پر آهنگ؟
زمزمههای شب پژمرد.
رقص پریان پایان یافت.
کاش اینجا نچکیده بودم!
هنگامی که نسیم پیکر او در تیرگی شب گم شد
فانوس از کنار ساحل براه افتاد.
کاش اینجا -در بستر پر علف تاریکی- نچکیده بودم!
فانوس از من میگریزد.
چگونه برخیزم؟
به استخوان سرد علفها چسبیدهام.
و دور از من، فانوس
در گهواره خروشان دریا شست و شو میکند.