وحشی بافقی (غزلیات)/آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
آتش به جگر زان رخ افروخته دارم | وین گریهی تلخ از جگرسوخته دارم | |||||
گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری | این داغ که بر جان غم اندوخته دارم | |||||
انداختهام صید مراد از نظر خویش | یعنی صفت باز نظر دوخته دارم | |||||
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار | من عادت مرغان نو آموخته دارم | |||||
وحشی به دل این آتش سوزندهچو فانوس | از پرتو آن شمع بر افروخته دارم |