وحشی بافقی (غزلیات)/آه شراره بارم کان از درون برآمد
آه شراره بارم کان از درون برآمد | ابریست آتش افشان کز بحر خون برآمد | |||||
میکرد دل تفأل از مصحف جمالش | از زلف او به فالش جیم جنون برآمد | |||||
فانوس وار ما را از شمع دل فروزی | آتش ز سینه سر زد دود از درون برآمد | |||||
از لالهی جگر خون احوال کوهکن پرس | کان داغدار با او در بیستون برآمد | |||||
از چشم پر فن او در یک فریب دادن | از عقل و هوشمندی سد ذوفنون بر آمد | |||||
بر رسم داد خواهان زد دست بر عنانش | آیا ز دست وحشی این کار چون برآمد |