وحشی بافقی (غزلیات)/آیینهی جمال ترا آن صفا نماند
آیینهی جمال ترا آن صفا نماند | آهی زدیم و آینهات را جلا نماند | |||||
روزی که ما ز بند تو آزاد میشدیم | بودند سد اسیر و یکی مبتلا نماند | |||||
دیگر من و شکایت آن بی وفا کز او | هیچم امیدواری مهر و وفا نماند | |||||
سوی مصاحبان تو هرگز کسی ندید | کز انفعال چشم تو بر پشت پا نماند | |||||
وحشی ز آستانهی او بار بست و رفت | از ضعف چون تحمل بار جفا نماند |