وحشی بافقی (غزلیات)/ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست | بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست | |||||
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی | این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست | |||||
من بودم و دل بود و کناری و فراغی | این عشق کجا بود که ناگه به میان جست | |||||
در جرگهی او گردن جان بست به فتراک | هر صید که از قید کمند دگران جست | |||||
گردن بنه ای بستهی زنجیر محبت | کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست | |||||
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت | حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست | |||||
وحشی می منصور به جام است مخور هان | ناگاه شدی بیخود و حرفی ز زبان جست |