وحشی بافقی (غزلیات)/اینست کزو رخنه به کاشانهی من شد
اینست کزو رخنه به کاشانهی من شد | تاراجگر خانهی ویرانه من شد | |||||
اینست که میریخت به پیمانهی اغیار | خون ریخت چو دور من و پیمانهی من رشد | |||||
اینست که چشم تر من ابر بلا ساخت | سیل آمد و بنیاد کن خانهی من شد | |||||
اینست که چون دید پریشانی من ، گفت : | وحشی مگر اینست که دیوانهی من شد |