| | | | | | |
|
ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز |
|
آرزو کردت به این حال آرزومندی هنوز |
|
|
کوه اگر بودی ز جا رفتی بنازم حوصله |
|
اینهمه آزردگی داری و خرسندی هنوز |
|
|
وقت نامد کز جنون این بند از هم بگسلی |
|
اله اله ، بسته آن سست پیوندی هنوز |
|
|
با همه خدمت چه بودی گر پذیرفتی ترا |
|
شرم بادت زین غلامی، بی خداوندی هنوز |
|
|
خندهات بر خود نیامد پارهای بر خود بخند |
|
از لب او چشم در راه شکرخندی هنوز |
|
|
تا به کی این تیشه خواهی زد به پای خود بس است |
|
این کهن نخل تمنا را نیفکندی هنوز |
|
|
ساده دل وحشی که میداند ترا احوال چیست |
|
وین گمان دارد که گویا قابل پندی هنوز |
|