وحشی بافقی (غزلیات)/ای مرغ سحر حسرت بستان که داری
ای مرغ سحر حسرت بستان که داری | این ناله به اندازهی حرمان که داری | |||||
ای خشک لب بادیه این سوز جگر تاب | در آرزوی چشمهی حیوان که داری | |||||
ای پای طلب اینهمه خون بسته جراحت | از زخم مغیلان بیابان که داری | |||||
پژمرده شد ای زرد گیا برگ امیدت | امید نم از چشمهی حیوان که داری | |||||
ای شعلهی افروخته این جان پر آتش | تیز از اثر جنبش دامان که داری | |||||
ما خود همه دانند که از تیر که نالیم | این ناله تو از تیزی مژگان که داری | |||||
وحشی سخنان تو عجب سینه گداز است | این گرمی طبع از تف پنهان که داری |