وحشی بافقی (غزلیات)/باغ ترا نظارگیانی که دیدهاند
باغ ترا نظارگیانی که دیدهاند | گفتند سبزه های خوشش بر دمیدهاند | |||||
در بوستان حسن تو گل بر سر گلست | در بسته بودهای و گلش را نچیدهاند | |||||
ای باد سرگذشت جدایی به گل بگوی | زین بلبلان که سر به پر اندر کشیدهاند | |||||
آیا چگونه میگذرد تلخی قفس | بر توتیان که بر شکرستان پریدهاند | |||||
شکرت به خون رقم شود ار سر بری به جور | عشاق را زبان شکایت بریدهاند | |||||
از بیحقیقیست شکایت ز مردمی | کز بهر ما هزار حکایت شنیدهاند | |||||
وحشی بیا که آمده آن بلهوس گداز | زرهای کم عیار به آتش رسیدهاند |