وحشی بافقی (غزلیات)/با جوانی چند در عین وفا میبینمش
با جوانی چند در عین وفا میبینمش | باز با جمع غریبی آشنا میبینمش | |||||
باز تا امروز دارد با که میل اختلاط | زانکه از یاران دیروزی جدا میبینمش | |||||
ماه رخسارش که چون آیینه بودی در صفا | بیصفا گردید با من بیصفت میبینمش | |||||
آنکه هر دم در ره او میفکندم خویش را | راه میگردانم اکنون هر کجا میبینمش | |||||
مرغ دل وحشی که از دامی به چندین حیله جست | از سرنو باز جایی مبتلا میبینمش |