وحشی بافقی (غزلیات)/بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه
بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه | روم به شهر دگر چون هلال اول ماه | |||||
به سبزی سر خوان کسی نیارم دست | کنم قناعت و راضی شوم به برگ گیاه | |||||
کشیده باد مرا میل آهنین در چشم | اگر کنم به زر آفتاب چشم سیاه | |||||
دل چو آینه ام تیره شد در این پستی | بس است چند نشینم چو آب در تک چاه | |||||
به قعر چاه فنا اهل جاه از آن رفتند | که پیش یار ستمگر نمیکنند نگاه |