وحشی بافقی (غزلیات)/بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش
بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش | جذبهای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش | |||||
عشق خونخوار است با بیگانه و خویشش چه کار | خورد کم خونی مگر یعقوب از فرزند خویش | |||||
ایستادن نیست بر یک مطلبم در هیچ حال | بر نمیآیم به میل طبع ناخرسند خویش | |||||
اینچنین مستغنی از حال تهی دستان مباش | آخر ای منعم نگاهی کن به حاجتمند خویش | |||||
وحشی آمد از خمار زهد خشکم جان به لب | کو صلای جرعهای تا بشکنم سوگند خویش |