وحشی بافقی (غزلیات)/به آنکه بر سرلطفی مکش ز منت خویشم
به آنکه بر سرلطفی مکش ز منت خویشم | سگ وفای خود و بندهی محبت خویشم | |||||
سزای خدمت شایسته است لطف چه منت | ز خدمتم خجل و حقگزار خدمت خویشم | |||||
عنایت تو به پاداش صبردارم و طاقت | به شکر صبر خود و ذکر خیرطاقت خویشم | |||||
پلنگ خوی غزالی که میرمد ز فرشته | چگونه ساختمش رام صید قدرت خویشم | |||||
به کام شیر درون رفتن و به کام رسیدن | کراست زهره و یارا غلام جرأت خویشم | |||||
چه خوش گزیدهامت از بساط حسن فروشان | نه عاشق تو که من عاشق بصیرت خویشم | |||||
مرا رسد که چو وحشی چنین دلیر درآیم | که خوانده لطف تو در سایهی حمایت خویشم |