وحشی بافقی (غزلیات)/به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد
به تنگ آمد دلم ، یک خنجر کاری طمع دارد | از آن مژگان قتال اینقدر یاری طمع دارد | |||||
نهادست از نکویانش بسی غمهای ناخورده | ازین خونخوار مردم هر که غمخواری طمع دارد | |||||
سحر گل خنده میزد بر شکایت گوییی بلبل | که این نادان مگر کز ما وفاداری طمع دارد | |||||
گناه گل فروشان چیست گو بلبل بنال از خود | که یکجا بودن از یاران بازاری طمع دارد | |||||
هوای باده ، ساقی ساده، صاف عشرت آماده | کسی مست است وحشی کز تو هشیاری طمع دارد |