وحشی بافقی (غزلیات)/به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ

وحشی بافقی (غزلیات) از وحشی بافقی
(به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ)
  به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ ز هجر دائمی ایمن ز وصل جاودان فارغ  
  بلند و پست و هجر و وصل یکسان ساخته بر خود ورای نور و ظلمت از زمین و آسمان فارغ  
  سخن را شسته دفتر بر سر آب فراموشی چو گل از پای تا سر گوش اما از زبان فارغ  
  کمان را زه بریده، تیر را پیکان و پرکنده سپر افکنده خود را کرده از تیر وکمان فارغ  
  عجب مرغی نه جایی در قفس نی از قفس بیرون ز دام و دانه و پروازگاه و آشیان فارغ  
  برون از مردن و از زیستن بس بلعجب جایی که آنجا می‌توان بودن ز ننگ جسم و جان فارغ  
  به شکلی بند و خرسندی به نامی تابه کی وحشی بیا تا در نوردم گردم از نام و نشان فارغ