وحشی بافقی (غزلیات)/به لب بگوی که آن خندهی نهان نکند
به لب بگوی که آن خندهی نهان نکند | مرا به لطف نهان تو بد گمان نکند | |||||
تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای | که آن نگه که تو کردی زمان زمان نکند | |||||
تو رنجهای زمن و میل من ولی چکنم | بگو که ناز توام دست در میان نکند | |||||
گرم مجال نگاهی بود زمان چکنم | حکایتی که نگه میکند زبان نکند | |||||
هزار سود در این بیع هست خواهی دید | مرا بخر که خریدار من زیان نکند | |||||
جفا و هر چه کند گو به من خداوند است | ولیک نسبت ما را به این و آن نکند | |||||
بس است جور ز صبر آزمود وحشی را | هزار بار کسی را کس امتحان نکند |