وحشی بافقی (غزلیات)/تند سویم به غضب دید که برخیز و برو
تند سویم به غضب دید که برخیز و برو | خسکم در ته پا ریخت که بگریز و برو | |||||
چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت | پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو | |||||
پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو | گرم شد کاتش من باز مکن تیز و برو | |||||
مینشستم که مگر خار غم از پا بکشم | داد دشنام که تقریب مینگیز و برو | |||||
وحشی این دیده که گردید همه اشک امید | آب حسرت کن و از دیده فرو ریز و برو |