وحشی بافقی (غزلیات)/تو خون به کاسهی من کن که غیرتاب ندارد
تو خون به کاسهی من کن که غیرتاب ندارد | تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد | |||||
چه دیدهای و درین چیست مصلحت که نگاهت | تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد | |||||
تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی | چه گفتهام که سلامم دگر جواب ندارد | |||||
به خشکسال وفا رستی ای گیاه محبت | بریز برگ که ابر امید آب ندارد | |||||
دل بلاکش وحشی که خو به داغ تو کرده | اگر به آتش دوزخ رود عذاب ندارد |