| | | | | | |
|
دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو |
|
اگر با من رفیقی میروم آمادهی ره شو |
|
|
سبک باش ای صباح روز عشرت بس گران خیزی |
|
تو هم از حد درازی ای شب اندوه کوته شو |
|
|
هنوز از شب همان پاس نخست است ای فلک مارا |
|
چه شد چون دیگران گو یک شب ما هم سحر گه شو |
|
|
ز سیمای قصب درماهتاب افتاده جانها را |
|
برآی ابر مشکین سایه پوش طلعت مه شو |
|
|
بهشتی هست نام آن مقام عشق و حیرانی |
|
ولی تا عقل هست آنجا نشاید رفت آگه شو |
|
|
قبول ورد مردم از تک و پوی عبث خیزد |
|
نه مردود در کس باش و نه مقبول در گه شو |
|
|
هوای طبع تشویشات دارد خوش بیا وحشی |
|
به اطمینان خاطر گوشهای بنشین مرفه شو |
|