وحشی بافقی (غزلیات)/دلم خود را به نیش غمزهای افکار میخواهد
دلم خود را به نیش غمزهای افکار میخواهد | شکایت دارد از آسودگی، آزار میخواهد | |||||
بلا اینست کاین دل بهر ناز و عشوه میمیرد | ز نیکویان نه تنها خوبی رخسار میخواهد | |||||
دل از دستی بدر بردن نباشد کار هر چشمی | نگاه پر تصرف غمزه پر کار میخواهد | |||||
بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون | دلی را صید کردن کوشش بسیار میخواهد | |||||
غلامی هست وحشی نام و میخواهد خریداری | به بازار نکو رویان که خدمتکار میخواهد |