وحشی بافقی (غزلیات)/دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمیداند
دلی کز عشق گردد گرم، افسردن نمیداند | چراغی را که این آتش بود مردن نمیداند | |||||
دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد | نه دل سنگست پنداری که آزردن نمیداند | |||||
خسک در زیر پا دارد مقیم کوی مشتاقی | عجب نبود که پای صبر افشردن نمیداند | |||||
عنان کمتر کش اینجا چون رسی کز ما وفاکیشان | کسی دست تظلم بر عنان بردن نمیداند | |||||
میی در کاسه دارم مایهی سد گونه بد مستی | هنوز او مستی خون جگر خوردن نمیداند | |||||
بخند، ای گل کز آب چشم وحشی پرورش داری | که هر گل کو به بار آورد پژمردن نمیداند |