| | | | | | |
|
دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود |
|
چشم پر عربدهاش بر سر ناز آمده بود |
|
|
چشمش از ظاهر حالم خبری میپرسید |
|
غمزهاش نیز به جاسوسی راز آمده بود |
|
|
بود هنگامهی من گرم چنان ز آتش شوق |
|
که نگاهش به تماشای نیاز آمده بود |
|
|
غیر داند که نگاهش چه بلا گرمی داشت |
|
زانکه در بوتهی غیرت به گداز آمده بود |
|
|
چه اداها که ندیدم چه نظرها که نکرد |
|
بندهاش من که عجب بنده نواز آمده بود |
|
|
آرزو بود که هر لحظه به سویت میتاخت |
|
داشت میدانی و خوش در تک و تاز آمده بود |
|
|
وحشی از بزم که این مایهی خوشحالی یافت |
|
که سوی کلبهی ما با می و ساز آمده بود |
|