وحشی بافقی (غزلیات)/دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد

وحشی بافقی (غزلیات) از وحشی بافقی
(دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد)
  دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد  
  من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد  
  همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد  
  ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد  
  به هوای باغ مرغان همه بالها گشاده به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد  
  بکش و بسوز و بگذر منگر به این که عاشق بجز این که مهر ورزد گنهی دگر ندارد  
  می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن که شراب ناامیدی غم درد سر ندارد