وحشی بافقی (غزلیات)/رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت
رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت | تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت | |||||
نوازشم به جواب سلام اگر چه نداد | تبسمی ز لب نوشخند کرد و گذشت | |||||
به جذبهی نگهی کز پیش کشان میبرد | چه صیدها که اسیر کمند کرد و گذشت | |||||
کرشمهای که جنون آورد تعقل آن | بلای دانش سد هوشمند کرد و گذشت | |||||
یکی قبول نکرد از هزار تحفهی جان | بهانه غمزهی مشکل پسند کرد و گذشت | |||||
که بود این ، که ز چشم بدش گزند مباد | که جان بر آتش شوقم سپند کرد و گذشت | |||||
رسید و باز به اندک ترحمی وحشی | زبان شکوه به کام تو بند کرد و گذشت |