وحشی بافقی (غزلیات)/رشک میبردند شهری بر من و احوال من
رشک میبردند شهری بر من و احوال من | کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من | |||||
طایری بودم من و غوغای بال افشانیی | چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال من | |||||
بخت بد این رسم بد بنهاد و رنجاند از منت | ورنه کس هرگز نمیرنجیده از افعال من | |||||
گشتهام آواره سد منزل ز ملک عافیت | میدواند همچنان بخت بد از دنبال من | |||||
ساده رو وحشی که میخواهد به عرض او رسید | آنچه هرگز شرح نتوان کرد یعنی حال من |