وحشی بافقی (غزلیات)/ز کویت رخت بربستم نگاهی زاد راهم کن
ز کویت رخت بربستم نگاهی زاد راهم کن | به تقصیر عنایت یک تبسم عذر خواهم کن | |||||
ره آوارگی در پیش و از پی دیدهی حسرت | وداعی نام نه این را و چشمی بر نگاهم کن | |||||
ز کوی او که کار پاسبان کعبه میکردم | خدایا بی ضرورت گر روم سنگ سیاهم کن | |||||
بخوان ای عشق افسونی و آن افسون بدم بر من | مرا بال و پری ده مرغ آن پرواز گاهم کن | |||||
به کنعانم مبر ای بخت من یوسف نمیخواهم | ببرآنجا که کوی اوست در زندان و چاهم کن | |||||
ز سد فرسنگ از پشت حریفان جسته پیکانم | مرو نزدیک او وحشی حذر از تیر آهم کن |