وحشی بافقی (غزلیات)/سبوی بادهای گویا به هر پیمانهای خوردی
سبوی بادهای گویا به هر پیمانهای خوردی | ندارد یک خم این مستی مگر خمخانهای خوردی | |||||
نه دأب آشنایانست با هم رطل پیمودن | تو این می گوییا در صحبت بیگانهای خوردی | |||||
نهادی سر به بد مستی و با دستار آشفته | به بازار آمدی خوش بادهی رندانهای خوردی | |||||
به حکمت باده خور جانان بدان ماند که این باده | به بی باکی چو خود خوردی نه با فرزانهای خوردی | |||||
شراب خون دل گرمی ندارد ورنه ای وحشی | تو میدانی چه میها دوش از پیمانهای خوردی |