وحشی بافقی (غزلیات)/شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز
شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز | مگسی ز انگبینش نگرفته کام هرگز | |||||
ز فروغ آفتابی شب خویش روز خواهم | که شبی ز خانه بیرون ننهاده گام هرگز | |||||
هوس پیاله خوردن بودم به خردسالی | که کسی نگفته پیشش ز شراب و جام هرگز | |||||
چو حدیث من بر آید کند آنچنان تغافل | که مگر به عمر خویشم نشینده نام هرگز | |||||
به رهت مقام کردم ، نگذاشتی مقیمم | به اسیر خود نبودی تو در این مقام هرگز | |||||
به شکنج طره او دل وحشی است مایل | که خلاصیش مبادا ز بلای دام هرگز |