وحشی بافقی (غزلیات)/شد بیحساب کشور جانها خراب از او
شد بیحساب کشور جانها خراب از او | ترک است و تندخو چه عجب بی حساب از او | |||||
پروانه یک زمان دگر زنده بیش نیست | ای شمع سرکشی مکن و رخ متاب از او | |||||
سر در نقاب خواب کش ای بلهوس که تو | بییار زندهای و نداری حجاب از او | |||||
تا پرده برگرفت ز ماه تمام خویش | رو زردی تمام کشید آفتاب از او | |||||
وحشی که نیم کشته به خون میتپد ز تو | با جان مگر برون رود این اضطراب از او |