وحشی بافقی (غزلیات)/لالهاش از سیلیت نیلوفری شد آه آه
لالهاش از سیلیت نیلوفری شد آه آه | ای معلم شرم از آن رویت نشد رویت سیاه | |||||
ای معلم ، ای خدا ناترس، ای بیدادگر | من گرفتم دارد او همسنگ حسن خود گناه | |||||
کرد رویت سد نگاه جان فزا ازبهر عذر | خونبهای سد هزاران چون تو ناکس هر نگاه | |||||
باد دستت خشک همچون خامهی آن ماهرو | باد رخسارت سیه چون مشق آن تابنده ماه | |||||
جان من معذور فرما، من نبودم با خبر | زندگی را ورنه من میساختم بر وی تباه | |||||
این زمان هم غم مخور دارم برای کشتنش | همچو وحشی تیر آه جان گداز عمر کاه |