وحشی بافقی (غزلیات)/مستغنی است از همه عالم گدای عشق
مستغنی است از همه عالم گدای عشق | ما و گدایی در دولتسرای عشق | |||||
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام | یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق | |||||
آنها که نام آب بقا وضع کردهاند | گفتند نکتهای ز دوام و بقای عشق | |||||
گو خاک تیره زر کن و سنگ سیاه سیم | آنکس که یافت آگهی از کیمیای عشق | |||||
پروانه محو کرد در آتش وجود خویش | یعنی که اتحاد بود انتهای عشق | |||||
اینرا کشد به وادی و آنرا برد به کوه | زینها بسیست تا چه بود اقتضای عشق | |||||
وحشی هزار ساله ره از یار سوی یار | یک گام بیش نیست ولیکن به پای عشق |