وحشی بافقی (غزلیات)/ملک دل را سپه ناز به یغما آمد
ملک دل را سپه ناز به یغما آمد | دیده را مژده که هنگام تماشا آمد | |||||
تا چه کردیم که چون سبزه ز کویی ندمیم | گل به گلزار شد و لاله به صحرا آمد | |||||
پرتو طلعت یوسف مگرش خواهد عذر | آنچه بر دیدهی یعقوب و زلیخا آمد | |||||
غمزهاش کرد طمع در دل و چونش ندهم | خاصه اکنون که تبسم به تقاضا آمد | |||||
مژدهی عمر ابد میرسد اکنون ز لبش | صبرکن یک نفس ای دل که مسیحا آمد | |||||
منع دل زین ره پر تفرقه کردم نشنید | رفت با یک حشر طاقت و تنها آمد | |||||
باش آماده فتراک ملامت وحشی | که تو در خوابی و صیاد ز سد جا آمد |