وحشی بافقی (غزلیات)/منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم

وحشی بافقی (غزلیات) از وحشی بافقی
(منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم)
  منفعل گشت بسی دوش چو مستش دیدم بوده در مجلس اغیار چنین فهمیدم  
  صبر رنجیدنم از یار به روزی نکشید طاقت من چو همین بود چه می رنجیدم  
  غیردانست که از مجلس خاصم راندی شب که با چشم تر از کوی تو بر گردیدم  
  یاد آن روز که دامان توام بود به دست می‌زدی خنجر و من پای تو می‌بوسیدم  
  وحشی از عشق خبر داشت که با سد غم یار مرد و حرفی گله آمیز از و نشنیدم