وحشی بافقی (غزلیات)/هجران رفیق بخت زبون کسی مباد
هجران رفیق بخت زبون کسی مباد | خصمی چنین دلیر به خون کسی مباد | |||||
یارب حریف گرم کنی همچو آرزو | گرم اختلاط داغ درون کسی مباد | |||||
این شعلههای ظاهر و باطن گداز هجر | پیراهن درون و برون کسی مباد | |||||
آن گریههای شوق که غلتید کوه از و | سیل بنای صبر و سکون کسی مباد | |||||
سد بند شوق پاره کند زور آرزو | یارب که بخت شور و جنون کسی مباد | |||||
نعلم به نام جملهی اجزا در آتش است | جادوی او به فکر فسون کسی مباد | |||||
وحشی هزار بادیه دورم ز کعبه کرد | این بخت بد که راهنمون کسی مباد |