وحشی بافقی (غزلیات)/هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود | گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود | |||||
عشق را آماده بود اسباب و جان مستعد | کار چون افتاد با دل بخت فیروزش نبود | |||||
خرمن من بود و خرمن سوز شوخی بود نیز | گرمی خاصی که باشد شعله افروزش نبود | |||||
در کمان ناز آن تیری که من میخواستم | بود پر ، کش لیک پیکان جگر دوزش نبود | |||||
طاقت آوردیم چندین سال ازو بیگانگی | آشنایی شد ضرورت تاب یک روزش نبود | |||||
آنکه سد مرغ است در دامش اگر وحشی رمد | گو تصور کن که یک مرغ نو آموزش نبود |