وحشی بافقی (غزلیات)/وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست | رخ بپوشان که تاب دیدن نیست | |||||
بر من خسته بین و تند مران | که مرا قوت دویدن نیست | |||||
با که گویم غمت که در مجلس | زهرهی گفتن وشنیدن نیست | |||||
من خود از حیرت تو خاموشم | حاجت منع و لب گزیدن نیست | |||||
میرمد وحشی آن غزال از من | هرگزش میل آرمیدن نیست |