وحشی بافقی (غزلیات)/وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز | ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز | |||||
ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام | نیم جانی هست و میآید نیاز ازمن هنوز | |||||
آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق | سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز | |||||
سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع | پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز | |||||
همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر | مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز |