دیوان کامل وحشی بافقی/چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
۴
چند بدل فرو خورم این تف سینهتاب را | در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را | |||||
تافته عشق دوزخی زاهل نصیحت اندرو | بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را | |||||
شوق بتازیانه گر دست بدین نمط زند[۱] | زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را | |||||
آنکه خدنگ نیمکش میخورم از تغافلش | کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را | |||||
خیل خیال کیست این کز در چشمخانهها | میکشد اینچنین برون خلوتیان خواب را | |||||
میجهد آهم از درون پاس جمال دار هان | صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را | |||||
وحشی و اشک حسرت و تف هوای[۲] بادیه | ||||||
آب ز چشم تر بود[۳] ره سپر سراب را |
●