| | | | | | |
|
چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن |
|
نگاهی چند ناز آلوده در کار نیازم کن |
|
|
درخت میوهای داری صلای میوهای میزن |
|
ولی اندیشه از گستاخی دست درازم کن |
|
|
به دیوانش مرا کاری فتاد ای لطف پنهانی |
|
یکی زان شیوههای پیش خدمت کار سازم کن |
|
|
برون آور ز جیبت آن عنایتها که میدانی |
|
کلیدی وز در زندا ن غم این قفل بازم کن |
|
|
به هیچم میتوان کردن تسلی گر دلت خواهد |
|
نمیگویم که خاص از شیوههای دلنوازم کن |
|
|
حجابست اینکه خالی میکند پهلوی ما از تو |
|
به یک جانب فکن این شرم، و رفع احترازم کن |
|
|
ز من برخاست تکلیف از جنون عشق بت وحشی |
|
ببر دیوانگی از طبع و تکلیف نمازم کن |
|