وحشی بافقی (غزلیات)/چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم
چو دیدم خوار خود را از در آن بیوفا رفتم | رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم | |||||
بر آن بودم که در راه وفایش عمرها باشم | چو میدیدم که ازحد میبرد جور و جفا رفتم | |||||
دلم گر آید از کویش برون آگه کنید او را | که گر خواهد مرا من جانب شهر وفا رفتم | |||||
شدم سویش به تکلیف کسان اما پشیمانم | نمیبایست رفتن سوی او دیگر چرا رفتم | |||||
ز من عشقی بگو دیوانگان عشق را وحشی | که من زنجیر کردم پاره در دارالشفا رفتم |